-سالخورده و بابابزرگ یکم زیاده روی نیست؟
چانیول سعی کرد حسادت امگا رو تشدید کنه.
-هیچول هیونگ فقط چند سال از من بزرگتره.

بکهیون سرش رو به طرف پسر بزرگتر چرخوند و با
چشمای که ازشون آتیش بیرون میزد بهش زل زد.
-اینقدر اون بابابزرگ سالخورده رو دوست داری؟مثل
اینکه اشتباه می کردم شاید تو بیشتر از یه الکل خوردن ساده باهاش...

چانیول حرف بکهیونو قطع کرد.
-بک اون فقط یه دوسته و من حسی بهش ندارم...
به صورت در هم جفتش زل زد.
مثل اینکه هنوز آروم نشده بود.
-و خودش هم دوست دختر داره.

بکهیون چند بار پلک زد و یه لبخند روی لباش نشست.
-دوست دختر داره؟درسته که سنش بالاست اما اونقدر هم که فکر می کردم بد نیست.
خیالش راحت شد اما هنوز هم به اون امگا اعتماد نداشت.
یه بار دیگه روی تخت دراز کشید و پتو رو روی بدنش کشید.

-من گرسنمه پارک...
لباسش رو بالا زد و دستش رو روی شکم تختش کشید.
-این چیز اجازه نمی ده برای یه ساعت هم دست از
خوردن بکشم...
مکثی کرد و صداش رو پایین اورد.
-مثل یه انگل کوچولو که از میزبانش تغذیه می کنه.

سرش رو بالا اورد و نگاه آلفا رو روی شکمش شکار
کرد.
_چیزی که میبینی رو دوست داری؟
پرسید و لباسش رو پایین داد اما چانیول جوابش رو نداد.

و چند ثانیه ی دیگه تو سکوت بهش خیره شد.
-کاری که ازت خواسته بودم رو انجام دادی؟
-کار؟چه کاری؟
بکهیون پیشونیش رو خاروند و چانیول یه نفس عمیق کشید.
-فکر کردن در مورد اینکه چه احساسی نسبت به من
داری و اینکه رابطمون برات چیه.
به بکهیون گفت و برای چند لحظه به دهن امگا زل زد اما هیچ صدایی ازش خارج نشد.

درست حدس میزد.
بکهیون هیچ احساسی بهش نداشت.
-باشه...
مکثی کرد،پشتش رو بکهیون کرد و ازش فاصله گرفت.

-چی میخوری؟
بدون اینکه سرش رو به طرف امگا برگردونه و بهش
نگاه کنه با یه لحن سرد سوال کرد و دستاش رو داخل جیب لباسش فرو کرد.
-دوکبوکی پنیری...

بکهیون بدون اینکه فکر کنه،گفت و چانیول سرش رو
آروم تکون داد.
-همین؟چیز دیگه نمی خوای؟

-نه... دوکبوکی خوبه اما شاید یکم جاجانگمیون هم بد نباشه.
پسر کوچیکتر با یه لحن مردد گفت و به جای خالی
چانیول خیره شد.

می دونست آلفا منتظر شنیدن چه حرفی بود اما خودش رو به نفهمیدن زده بود.
پاهاش رو داخل شکمش جمع کرد و لباش رو هم فشار داد.

شاید نشون نمی داد اما هنوز هم با باردار شدنش به خوبی کنار نیومده بود و از چیزی که چانیول تو شکمش گذاشته بود می ترسید.

اینکه چندتا سلول ازش تغذیه کنه و مواد مغذی بدنش رو بکشه،بهش وابسته باشه،شروع به رشد کردن کنه و اینقدر بزرگ بشه که برای بیرون اومدنش مجبور به شکافته شدن شکمش بشه...

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now