- باز کن درو.
- کارت رو بـ...تهیونگ با ضربه ای که به در کوبید مانع ادامه دادنش شد و اینبار با لحن بلند تری تکرار کرد:
- میگم باز کن درو! میخوام باهات حرف بزنم.
ویولت برای لحظاتی با تردید به حالت سرد نگاه تهیونگ خیره شد و بعد قدمی به عقب برداشت، در رو بست و بعد از باز کردن زنجیر محافظ، دوباره در رو باز کرد اما قبل از این که فرصت کامل باز کردن در رو داشته باشه، تهیونگ اون رو کنار زد و داخل خونه شد.
ویولت که با فشار تهیونگ کمی به عقب پرت شده بود، تکیه اش رو از دیوار کنار در گرفت و در حالی که سعی میکرد ترسش رو از عصبانیت مرد رو به روش نشون نده، در رو پشت سرش بست و تکیه اش رو بهش داد.- اومدی تو... حالا حرفت و بزن.
تهیونگ که پشت به ویولت ایستاده بود، برای کنترل خشمش هم که شده چند باری نفسش رو به آرومی بیرون داد و دستی به صورتش کشید و بعد به سمت ویولت برگشت.
- برای چی رفتی سراغ جونگکوک؟
ویولت که انگار از لحن آروم تهیونگ جرات گرفته باشه قدمی از در فاصله گرفت و پوزخندی روی لب هاش نشوند.
- پس دردت اینه!
- مسخره بازی در نیار ویو، میگم چرا رفتی سراغش؟عصبانی از رفتار تهیونگ، دست هاش رو روی سینه اش گره زد و باز هم قدمی جلو اومد و اینبار با لحنی که بلند تر شده بود، پاسخ داد:
- واقعا نمیدونی چرا رفتم سراغش؟ نمیدونی تهیونگ یا داری خودت و میزنی به اون راه؟
تکخند تمسخر آمیزی به ویولت که حالا تازه داشت عصبانیتش رو نشون میداد زد و دستش رو ناباورانه توی هوا تکون داد.
- فکر کردی چیزی با اینکارت عوض میشه؟ یا نکنه فکر کردی بعد ازینکه اون حرفا رو به همسرم زدی بدو بدو برمیگردم پیش خودت؟ تو میدونستی اون مریضه عوضی!
با پیچیدن صدای خرد شدن شئی شیشه ای مابین فریاد های تهیونگ، ترسیده بدون این که حتی کلمه ای بگه سر جاش خشک شده بود و نگاه خیره اش رو به بیرون ریزی عصبی مرد رو به روش، دوخته بود.
تهیونگ بی توجه به گلدون شیشه ای که از روی میز پایین پرت کرده بود و حالا جلوی پاش به هزار تیکه تبدیل شده بود، نفس نفس زنان همچنان به ویولت خیره مونده بود. چرا به جای این که اون هم بیشتر عصبانی بشه احساس میکرد قلبش شکسته؟
تهیونگ با ادامه دار شدن سکوت ویولت قدم هاش رو بی توجه به صدای خرد شدن شیشه ها زیر کفی سفت کفشش، به جلو برداشت. با فاصلهی کمی ازش ایستاد و صورتش رو نزدیک صورت ویولت که حالا روش رو ازش برگردونده بود و پلک هاش رو روی هم میفشرد، برد.- تو همه چیز زندگی منو میدونستی... میدونستی اون به خاطر از دست دادن بچه مون به چه روزی افتاده!!!
- بسه...
YOU ARE READING
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...
Part 23 🔱
Start from the beginning