Part 22 ⚖🔞

Beginne am Anfang
                                    

- دیگه خسته ام کردی...تا وقتی که با کوچکترین نشونه ای از سمت لیلیان دچار حمله میشی نمی‌خوام دیگه حتی اسمش رو تو این خونه بشنوم...از پرستاری کردن از کسی که مسئول مرگ دخترمه خسته شدم!

دستگیره در اتاق رو بین دستش گرفت و چندین بار با شدت اون رو پایین کشید و وقتی از قفل شدنش مطمئن شد کلید رو از توی قفل در خارج کرد و به سمت جونگکوک که با چهره ای رنگ پریده اما عصبانی بهش خیره بود برگشت و در حالی که کلید توی دستش رو بالا می‌آورد ادامه داد:

- دیدن حال بدت به خاطر کسی که خودت مسئول نبودنشی....

کلید رو توی مشتش گرفت و دستش رو کنار پاش انداخت.

- حالمو بهم می‌زنه....

جونگکوک پوزخندی به حرف و رفتار های تهیونگ زد و علی رغم ضعفی که وجودش رو فرا گرفته بود قدمی جلو گذاشت، چه جالب که اون هم دقیقا حسی مشابه بهش داشت. نگاه خالیش رو به چشم های عصبانی تهیونگ که دیگه براش غریبه شده بودند دوخت، دست لرزونش رو بالا آورد و در حالی که با انگشت اشاره اش چند باری به سینه تهیونگ می‌کوبید با صدای آرومی که فقط به گوش خودش و تهیونگ می‌رسید گفت:

- اونی که مسئول مرگه لیلیانه.... تویی....!

دستش رو پایین انداخت و بدون این که پوزخند روی صورتش محو بشه، قدم جلو اومده رو به عقب برگشت و اینبار با چشم هایی که کمی نمناک شده بودن و صدایی که بلند تر شده بود ادامه داد:

- تویی که قول دادی برش گردونی ولی هیچ غلطی نتونستی بکنی....

بی توجه به شدت گرفتن لرزش بدنش کمی به جلو خم شد و اینبار بدون مکث فریاد زد:

- تویی که معلوم نیست به خاطر کدوم یکی از اون پرونده های کوفتیت... که حاضر نبودی ازشون دل بکنی...سراغ دخترک بی گناه من اومدن!....تویی که هنوزم بعد از این همه مدت... نتونستی اونی که این بلا رو سر لیلیان من آورد پیدا کنی!!!

با پایین افتادن اولین قطره اشک از چشم هاش، تکیه اش رو به چارچوب در پشت سرش داد و انگار که برای سر پا نگه داشتنش کافی نباشه، به دیوار پشت سرش چنگ زد.

- قاتل لیلیان تویی تهیونگ!...تو! ... تویی که وقتی بدن بی‌جون و خونیش روز ها روی اون زمین سرد افتاده بود....هیچ کاری نکردی...

با سکوت جونگکوک، قدمی جلو گذاشت و برای لحظاتی بی هیچ حرفی به بالا و پایین شدن های سخت و نامنظم قفسه سینه اش خیره شد. نمی‌دونست دیگه حرفی برای گفتن نداشت یا نفس های نامنظم و مقطع اش فرصت ادامه دادن رو ازش گرفته بودن اما دیگه هیچ کدومشون مهم نبود. نگاهش رو بالا آورد و دوباره به چشم هاش که با هاله ی خاکستری رنگی پوشونده شده بود، خیره شد، دستش رو بالا آورد و در حالی که به سمتش اشاره می‌کرد، برای تبرئه کردن خودش بود یا مساوی کردن دو کفه ی ترازوی تقصیر ها، به عنوان آخرین حرف اون بحث با صدای دورگه و لحن آرومی گفت:

NEMESIS | VKOOK Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt