- تو لیلیان رو ندیدی؟

پسر جوانی که مخاطب قرار گرفته بود نگاه از همه جا بی خبرش رو به اون دو دوخت و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

- همین چند دقیقه پیش دیدم روی صندلیای توی راهرو نشسته بود.

جونگکوک با شنیدن پاسخ تکراری که قبلا از مربی دخترش هم شنیده بود با نگرانی و عصبانیت دستی به صورتش کشید و در حالی که سعی می‌کرد خودش رو کنترل کنه به سمت خانم لارنس برگشت.

- از چند دقیقه پیش تا حالا کجا می‌تونه رفته باشه؟

مربی جوان با مورد خطاب قرار گرفتنش توسط جونگکوک به سمتش برگشت و در حالی که نگرانیش به اون هم منتقل شده بود دستی به کمرش زد و دست دیگه اش رو روی پیشونیش گذاشت و به احتمال هایی که در نظرش می‌اومد فکر کرد که با دیدن مسئول نظافت مهد که از سرویس بهداشتی خارج می‌شد، به سرعت به سمتش رفت و اون رو متوقف کرد.

- آقای واکر شما کسی رو توی دستشویی ندیدید؟

مرد مسنی که آقای واکر خطاب شده بود جا خورده از متوقف شدن یک دفعه‌ایش توسط مربی جوان مهد و سوال بی ربطش، سطل توی دستش رو روی زمین گذاشت و پاسخ داد:

- نه چه طور مگه؟

خانم لارنس در حالی که نگاه کوتاهی به جونگکوک که با اخم های درهمی بهش خیره شده بود، مینداخت، دستی توی موهای فرش کشید و گفت:

- یکی از بچه ها رو پیدا نمی‌کنیم... لیلیان کیم، همون دختره که موهای بلند بور داشت.

آقای واکر با یادآوری دختر شیرینی که هر از چند گاهی شکلات هاش رو باهاش تقسیم می‌کرد، نگاهی به جونگکوک که با عصبانیت و نگرانی مشهودی بهشون خیره شده بود انداخت و بعد دوباره به سمت خانم لارنس برگشت:

- ولی لیلیان که چند دقیقه پیش رفت!
- منظورت چیه که رفت!

با شنیدن لحن عصبی و بلند مرد جوانی که حالا در چند قدمیش قرار داشت به سمتش برگشت و در حالی که کمی ترسیده بود زیر چشمی نگاهی به افراد و مربی های اندکی که توی مهد باقی مونده بودن و حالا با صدای داد جونگکوک از توی کلاس ها بیرون اومده بودن انداخت و مردد پاسخ داد:

- من نمی‌دونم... فقط چند دقیقه پیش از توی ساختمون دیدم که با یه مردی از در حیاط رفت بیرون... من فکر کردم پدرشه، چیزی از صورت مرد ندیدم!

جونگکوک شوکه از حرفی که شنیده بود قدم مستاصلی به عقب برداشت و دستش رو میون موهاش فرو برد. یعنی چی که رفته بود؟ لیلی که بدون اون ها جایی نمی‌رفت...

با به یاد آوردن چیزی انگار که به آخرین روزنه امیدش چنگ بزنه، به سرعت دستش رو به سمت جیب داخلی کتش برد و تلفن همراهش رو بیرون کشید. با استرس و استیصالی که توی حرکاتش مشهود بود به دنبال شماره همسرش مخاطبینش رو زیر و رو کرد و با پیدا کردن شماره ای که به اسم "ته~♡"سیو شده بود، بلافاصله تماس رو برقرار کرد و در حالی که یک دستش رو به کمرش زده بود و به طور هیستیریک پاش رو به زمین می‌کوبید به صدای منظم بوق پشت خط گوش سپرد.

NEMESIS | VKOOK Where stories live. Discover now