-تو...خوبی؟
با سوال دانگ هی چانیول با لبخند سرش رو تکون داد و امگای میانسال ادامه داد.

-هیونا...تمام این مدت روزی که نبود که بهت فکر نکنم و همیشه نگرانت بودم،پسر بیچاره ام کجاست؟حالش خوبه؟کسی که اذیتش نمی کنه اما دیدن اینکه سالمی کمی خیالمو راحت کرد.
دانگ هی همونطور که دست پسرشو تو دستش گرفته بود،گفت و بکهیون بدون اینکه حرفی بزنه بهش گوش داد.

-اون خانواده که بزرگت کردن بهت محبت می
کردن؟هیچ کمبودی پیش اونا که احساس نکردی؟
دانگ هی پرسید و منتظر به بکهیون که دهنش رو بسته نگه داشته بود،نگاه کرد.
چرا حرفی نمی زد؟
اون خانواده که آزارش نمی دادند؟

-هیون...اصلا اونا رفتار خوبی باهات داشتن؟
یه بار دیگه پرسید اما اینبار بکهیون در جوابش یکی از ابروهاش رو بالا انداخت.
-رفتار خوب...؟به نظرتون یکم خنده دار نیست که شما این سوالو از من بپرسید؟!

-منظورت چیه؟
دانگ هی با تعجب گفت و بکهیون نفس عمیقی کشید.
-دو سورا همه چیز رو به من گفت...
لباش رو محکم روی هم فشرد و مسیر نگاهش رو تغییر داد.

-مین هیون...من...من نمی دونم اون زن بهت چه چیزایی گفته اما باور کن اونجوری که تو فکر می کنی نیست.
دانگ هی دست دیگه ی بکهیون رو هم تو دستش گرفت و سعی کرد قانعش کنه اما با نگاه سرد تو چشمای پسرش فهمید که موفق نشده.

-شما نگرانید که خانواده ام با من رفتار خوبی داشتن و بهم محبت کرده باشن اما خودتون به محض اینکه پسر کوچیکترتون به دنیا اومد منو فراموش کردید و اینقدر نسبت به من بی اهمیت بودید که دو سورا مثل آب خوردن منو از اون عمارت دزدید و شما چند ساعت بعدش متوجه شدید.
بکهیون با صدای که از خشم و ناراحتی می لرزید گفت و اشک های دانگ هی از چشماش به پایین ریخت.

-هیون من...من متاسفم،سوهیون دو ماه زودتر از موعد به دنیا اومده بود،بدن ضعیفی داشت و خیلی سریع مریض می شد من...

بکهیون حرفش رو قطع کرد.
-بهونه ی خوبی بود...شما که پسر بزرگترتون رو دوست نداشتید اما حالا از نگرانی هاتون حرف میزنید؟عذر میخوام آقای هان اما باور نمی کنم.
بکهیون گفت و دستاشو از دستای دانگ هی بیرون کشید.

-مین هیون،عزیزم من متاسفم،قسم میخورم...تو پسر عزیز منی...می دونم اون سالها بهت بی توجهی کردم اما باور کن دوستت داشتم و وقتی تو رو از دست دادم تازه به خودم اومدم...
بغضش رو خورد و ادامه داد.

-مین هیون عزیزم من دوست دارم و به خاطر اشتباهاتم تمام این پونزده سال عذاب وجدان مثل یه خوره به جونم افتاده بود،اینکه اگه از پسرم بیشتر مراقبت کرده بودم ممکن بود الان کنارم باشه،اگه علاقمو بیشتر بهش نشون
می دادم دیگه این همه سال منتظرش نمی موندم و...مین هیون خواهش می کنم منو ببخش...
دانگ هی بدون توجه به اشکایی که از چشماش سرازیر شده بود،گفت و بکهیون دستاشو مشت کرد.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now