-این چه صدایی بود؟بکهیون...حالت خوبه؟
چانیول با نگرانی بیشتر پرسید و بکهیون در حالی که به کارش ادامه می داد،چرخی به چشماش داد.
ایششش...
مثل اینکه شنیده بود.
چرا پارک چانیول دست بردار نبود؟
بهتر بود تا هان دانگ هی و هان شین یانگ رو خبر نمی کرد جوابش رو می داد.

اما قبل از اینکه جوابش رو بده چانیول دستگیره ی در رو چرخوند.
امگا خشکش زد و نفس کشیدن رو برای چند لحظه فراموش کرد.
نه...
نیا داخل پارک...
لطفا پشت در بمون.
لطفا...
بکهیون توی دلش التماس کرد و سعی کرد جمله ی دوم رو به زبون بیاره اما کلمات تو دهنش ماسید و زبونش سنگین شد.

-بکهیون تو...
چیزی که ازش وحشت داشت اتفاق افتاد.
چانیول دستگیره ی در رو یه بار دیگه چرخوند و در رو با فشار باز کرد.
با برخورد رایحه ی قوی و شیرین امگای مو نقره ای به بینیش و صحنه ی شهوت انگیز مقابلش چشماش از حدقه بیرون زد و نفس تو گلوش گیر کرد.
آب دهنش رو با صدا قورت داد و زبونش رو روی لب پایینش کشید.

بکهیون روی زمین زانو زده بود،با بهت نگاش می کرد و انگشتاش رو عمیق وارد باسن کرده بود.
خدایا...
این صحنه خیلی غیر واقعی به نظر می رسید.
نکنه بازم داشت یه خواب خیس در مورد بکهیون می دید؟
نه امکان نداشت...
این یه رویای کوفتی نبود.

-گمشو پارک...
بکهیون با صدای ضعیفی بهش پرید،لباش رو محکم روی هم فشار داد و پایین تنه اش رو با دست پوشوند.
چانیول به حرفی که امگا زد توجه ی نکرد.
چند قدم به سمتش برداشت،رایحه ی امگا بیشتر روش تاثیر گذاشت و دیکشو برامده کرد.
لعنتی...
خیلی بوی خوبی می داد.
برای اینکه رایحه ی فوق العاده ی بکهیون رو وارد ریه هاش نکنه تا بیشتر از این روش تاثیر نذاره سعی کرد با بینیش نفس بکشه اما فایده ای نداشت.

_تو هیت شدی؟!
با اینکه جوابش رو می دونست پرسید و با پشت دست،قبل از  اینکه تو عمارت خانواده ای هان ازش کاری سربزنه،بینیش رو پوشوند اما رایحه اش هنوز هم قابل استشمام بود و حالش رو زیر و رو می کرد.
بکهیون سرشو به چپ و راست تکون داد.
-نه...من یکم تب دارم،خوب میشم...تو فقط برو...
-بکهیون دروغ نگو،تو هیت شدی و منم نمی تونم تنهات بذارم،فراموش نکردی که من تنها آلفای اینجا نیستم،ممکنه اتفاق بدی برات بیفته.
چانیول با لحن جدی که جایی برای هیچ بحثی باقی نمیذاشت گفت و بکهیون صورتش رو جمع کرد.

-توی چند لحظه اتفاق خاصی نمیفته،اگه نگرانی قرصای هیتم رو بیار...توی چمدونم گذاشتمشون...فقط...فقط به خانوادهی هان
نگو که چه اتفاقی برام افتاده...
بکهیون به چانیول که بهش زل زده بود گفت و از درد به خودش پیچید.
-باشه بهشون نمیگم و فقط قرصاتو میارم...
آلفا گفت اما نتونست از سر جاش تکون بخوره.
-چانیول برو...خودت که می دونی من توی هیتم،نیاز دارم که به خودم لذ...
بکهیون حرفش رو ادامه نداد و با خواهش به چانیول نگاه کرد.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now