☕فنجان سی و ششم : فکر کنم دیگه نمیتونم ازت فرار کنم.

8.2K 2.8K 1K
                                    

حوله رو اروم بین موهای خیسش کشید و یه خمیازه گنده رها کرد. همونطور که حدس زده بود فعالیت فیزیکی دوای دردش بود. اونقدر کار کرده بود و با اون سیب های عوضی ور رفته بود که مغزش کاملا اف شده بود و فکرش هم ازاد شده بود. بعدش هم با ارامش یه دوش گرفته بود و حالا میخواست فقط با صورت بره تو بالشش و بخوابه. تن پوشش رو توی تنش مرتب کرد و بعد گره اش رو سفت کرد و راه افتاد سمت اتاق مشترکش با جیمین. احتمالا میداد دوستش الان خواب باشه پس وقتی جلوی در رسید با وسواس و احتیاط اروم دستگیره رو گرفت و درب کشویی رو باز کرد ولی وقتی توی تاریکی نسبی اتاق چشمش روی دو نفری که غرق بوسیدن هم بودن نشست بی اراده دهنش باز شد و یه داد نصفه نیمه از بینش در رفت.

-دارید چیکار میکنید؟

سوالش که با وولوم بلند توی اتاق و حتی راهرو پخش شده بود باعث شد یونگی ای که روی جیمین خیمه زده بود شیرجه بره سمت دیگه و بعد دوتا پسر بیچاره ای که چند لحظه پیش داشتن لحظات واقعا خوشی رو میگذروندن شوکه بهش خیره بشن. بکهیون دلش میخواست به خودش فحش بده چون نتونسته بود واکنشش رو کنترل کنه و یهو همه چی رو خراب کرده بود. در حالی که بیشتر از هر چیزی زبون دوستاش رو تو حلق همدیگه میخواست.

-لعنت بهت بکهیون! معلوم نیست داشتیم چیکار میکردیم؟ باید حتما نعره بزنی؟

یونگی اول به حرف اومد و با حرص سرش داد زد و بکهیون که حسابی شرمنده بود اروم لامپ رو روشن کرد و با لبهای اویزون به دوست هاش خیره شد.

-ببخشید. یهویی از دهنم پرید.

جیمین که حالا دیگه درازکش نبود و نشسته بود بهش لبخند زد و سر تکون داد.

-عیبی نداره هیونگ.

-خیلی هم عیب داره!

یونگی بالافاصله بعد از لحن محبت امیز جیمین داد زد و بکهیون سعی کرد جلوی باز شدن نیشش رو بگیره. انگار دوستش زیادی برای از دست دادن موقعیتش عصبانی شده بود.

-بهرحال هرچی بود دیگه تموم شد. برو اتاق خودت میخوام بخوابم.

بکهیون با خونسردی گفت و چند قدم اومد جلو ولی یونگی عین فشنگ از جا پرید و یهو جلوش ایستاد.

-نه عزیزم. قرار نیست اینجا بخوابی. من و جیمین تصمیم گرفتیم پیش هم بمونیم. اتاقت رو باید عوض کنی.

رنگ بکهیون درجا پرید. قبلا فکر کرده بود برای نزدیک کردن جیمین و یونگی میخواد این فداکاری رو بکنه اما این تا قبل از این بود که بفهمه هیچ اتاق خالی دیگه ای نیست و در این صورت باید بره پیش چانیول.

-توقع داری برم پیش چانیول بمونم؟

شوکه پرسید و یونگی با یه لبخند گنده و حرص درار سرش رو تند تند بالا پایین کرد.

☕⊱A Hug In A Cup⊰☕Where stories live. Discover now