☕فنجان دوازدهم : من گرایش تخمی ندارم!

8.7K 2.5K 1.1K
                                    

لبهاش حتی قبل از اینکه وارد اتاق بشه اویزون شده بودن چون خیلی راحت میتونست حدس بزنه اقای پارک باهاش چیکار داره و واقعا هیچ توجیهی نداشت که ارائه بده... شاید واقعا قرار بود قبل از اینکه بتونه حتی یه قدم به چانیول نزدیک بشه از این کافه اخراج بشه...مکثی کرد و یه تقه اروم و بی میل به در انداخت و با اجازه ای که گرفت در رو باز کرد و سرش رو از بینش داخل برد.

-اوه تویی بکهیون؟ بیا تو...

اقای پارک با دیدنش لبخند گنده ای زد و بکهیون که یه کم اون لبخند حالش رو بهتر کرده بود اروم وارد اتاق شد و در رو بست و روی صندلی جلوی میز جا گرفت.

-فکر کنم بدونی چرا اینجایی...

اقای پارک با ملایمت گفت و بکهیون مظلوم سرش رو بالا پایین کرد.

-میخواید دعوام کنید که بد قهوه درست میکنم...

خجالت زده لب زد و مرد میانسال اروم خندید.

-دقیقا...البته نمیخوام دعوات کنم... فقط یه کم شوکه شدم... راستش چانیول انقدر به خاطر این مسئله سرم غر زده که داره روانیم میکنه... نمیدونم چیکارش کردی که انقدر روت حساس شده واقعا...اما کافیه اسمت بیاد تا گوشاش قرمز شن...راستش تو گفته بودی که تجربه داری اما اینطور به نظر نمیرسه...و هربار چانیول بهم میگه چرا بهت اسون میگیرم خودم هم میمونم چی بهش بگم...

-متاسفم...

بکهیون با شرمندگی لب زد و سرش رو پایین انداخت. هم ناامید کردن اقای پارک ناراحتش کرده بود و هم این واقعیت که چانیول انقدر داشت تلاش میکرد تا اخراجش کنن دلش رو شکسته بود.

-تجربه نداری نه؟

اقای پارک با ارامشی که یه جدیت خاص مخلوطش شده بود پرسید و سر بکهیون بالا اومد.

-نه.. میخواستم اینجا استخدام بشم... هرجور که شده... دروغ گفتم...

با صداقت گفت و ابروهای اقای پارک یه کم به هم نزدیک شدن.

-واسه چی میخواستی اینجا استخدام بشی...

لبهای بکهیون روی هم خط شدن.

-نمیتونم بگم...ولی قصد بدی ندارم... قسم میخورم... میتونید حقوقم رو کم کنید... یا فقط گارسون فرضم کنید... فقط اخراجم نکنید... لطفا!!! قول میدم هر جور شده یاد بگیرم یه باریستای تمام عیار بشم!

با التماس گفت و به چشم های مرد روبروش زل زد و اقای پارک در جوابش لبخند کمرنگی زد.

☕⊱A Hug In A Cup⊰☕Where stories live. Discover now