ایستگاه سی و چهارم: نون تُست

254 97 35
                                    

فضا خیلی زود، با سر و صدای آدمها پر شد و موسیقی با اوج گرفتنش زمین رو زیر پای افراد ناهوشیار به لرزش درآورد. هیچ شاتی برای یک لحظه هم خالی نمی‌موند و تاریکی حاکم بر سالن، هر از گاهی توسط کم و زیاد شدن نورها به بازی گرفته می‌شد. بار پاب کرال توکیو، امشب شاهد جوون هایی بود که تخلیه هیجان رو به خونه موندن ترجیح داده بودند.

بی توجه به سر و صدای جمعیت، روی یکی از صندلی های خالی پشت بار نشست و همونطور که پاش رو روی پاش می‌انداخت، اجازه داد مرد کناریش هم به کوتاهی لباسش خیره بشه.

«یه مارتینی.»

رو به متصدی گفت و پسرک خواست اطاعت کنه که با صدای مرد، دست نگه داشت.

«بکنش دوتا. این خانوم هم مهمون منن.»

پسرک سری تکون داد و با رفتنش، مرد ناشناس هم کمی جلوتر اومد.

«خیلی عجیبه که خانومی مثل شما، اینجا تنها نشسته باشه!»

دخترک از ناشی بودن مرد در کنار هم چیدن کلمات پوزخندی زد اما مرد اون رو چراغ سبزی در نظر گرفت و ادامه داد:

«فکر نکنم از اونایی باشی که دوست پسرت ولت کرده و خودش با یه دختر دیگه رفته باشه توی یکی از این اتاق ها! پس چرا ناراحتی؟ نمی‌خوای اسمت رو بهم بگی؟»

منتظر بهش چشم دوخت اما با آماده شدن سفارش هاشون، دخترک خونسردانه یکی از گیلاس ها رو به خودش نزدیک کرد و همونطور که مثل همیشه، زیتون مزه دار شده داخل مارتینی رو کنار می‌ذاشت، جواب داد: «میکا.»

مرد خوشحال از اینکه بلاخره پاسخی دریافت کرده گفت: «میکا! منم الکسم.»

این بار دستش رو جلو آورد و میکا بعد از سر کشیدن مایع داخل گیلاس، نگاهی بین دست معلق مونده و چهره مرد گذروند. چشم های آبی و موهای بلوند، به راحتی آمریکایی بودنش رو لو می‌دادند و دخترک می‌تونست حدس بزنه که برای پیدا کردن رابطه‌ای یک شبه به این بار اومده.

دستش رو به آرومی فشرد و این بار، اون مکالمه رو پیش برد:

«درست حدس زدی الکس، امشب تنها اومدم و دوست داشتم که یکی برام نوشیدنی بخره.»

الکس لبخندی محو روی لبش نشوند و به خودش جرات داد تا نزدیک تر بشه:

«چی بهتر از اینکه یه خانوم زیبا-»

اما قبل از اینکه بتونه جمله دروغینش رو تموم کنه، میکا وسط حرفش پرید: «این مقدمه چینی های مسخره حوصله‌ام رو سر می‌برن. چرا فقط مستقیم‌ بهم نمیگی که امشب رو توی خونه‌ات صبح کنم؟!»

مرد متعجب اما خوشحال، سرش رو تکون داد و دستش رو روی رون پای میکا گذاشت.

«همیشه از شماهایی که یک راست میرید سر اصل مطلب خوشم می‌اومد! می‌دونی که از همون اول هم با یه نگاه فهمیدم چیکاره‌ای؟!»

On The Road || YoonminWhere stories live. Discover now