ایستگاه شانزدهم: بلوف شجاعانه

523 143 62
                                    

«از یکنواختی خسته شدید؟ دوست دارید به جای سوار شدن به ترن هوایی و چرخ فلک یه کار هیجان انگیزتر انجام بدید؟ پس تونل وحشت رو امتحان کنید و مطمئن باشید بدون ترس، جیغ و فرار ازش جون سالم به در نمی‌برید!»

مرد پشت بلندگو این کلمات تکراری رو هرچند دقیقه یک بار، بیان می‌کرد و سعی داشت هیجان نداشته‌اش رو به مردم انتقال بده.

جین نگاهش رو از سردر تونل و اون تابلوی مسخره‌اش گرفت و به سمت سه نفر دیگه برگشت. یونگی مدتی می‌شد که از کاروسل پایین اومده و به اونها ملحق شده بود، ریبون توی بغل پدر کوچکتر به اطراف نگاه می‌کرد و خود جیمین غمگین به نظر می‌رسید.

جین دلیلش رو نمی‌دونست.

درواقع بعد از این که یونگی برای سوار شدن به اون وسیله بازی به همراه ریبون غیبش زد، طولی نکشید که جیمین هم از محدوده دید دو مرد آشپز خارج شد و بعد از چند دقیقه که دوباره در معرض دیدشون قرار گرفت، چندان خوب به نظر نمی‌رسید. جین دوست داشت این رو هم به یه دعوای احتمالی دیگه با یونگی ربط بده اما صورت بشاش یونگی اجازه نمی‌داد. اون اینقدر با جیمین صمیمی نبود که بخواد ازش علت اخم های روی پیشونیش رو بپرسه پس فکر کردن درموردشون رو به بعدا موکول کرد و همونطور که دوباره صورتش رو به سمت تونل وحشت برمی‌گردوند گفت:

«دوست دارین بریم اینجا؟»

نامجون که تمام مدت دعا می‌کرد کسی توی جمع چهار و نیم نفره‌شون این پیشنهاد شوم رو نده، با حرف جین شونه هاش پایین افتادند و نگاه بی حالتش رو به مرد کنارش دوخت.

«تونل وحشت؟ واقعا؟!»

«به نظرم خیلی باید جالب باشه.»

جین با خونسردی جوابش رو داد و از فوبیای نامجون نسبت به مسائل ماورالطبیعه اظهار بی اطلاعی کرد.

جیمین اما همونطور که دخترک رو توی بغلش تکون می‌داد تا از سر و صدا کلافه نشه میون بحثشون پرید: «این تونل وحشت ها خیلی مسخره‌ان. فقط اسمشون تونل وحشته وگرنه از زندگی عادی خیلی بهترن!»

جین از حرف جیمین خنده‌ای کرد و یونگی بحث رو ادامه داد: «ولی من دوست دارم امتحانش کنم.»

«البته که باید با من همیشه ساز مخالف بزنی!»

«من فقط می‌خوام ببینم بودن در کنار تو ترسناک تره یا تونل وحشت!»

جیمین با حرص گفت و یونگی جوابش رو داد.

جین برای اینکه دوباره بحثشون بالا نگیره سریع دست به کار شد و قبل از اینکه جیمین تمام فحش های عالم رو نثار مرد جهانگرد بکنه گفت: «به نظر من به یه بار امتحانش می‌ارزه. نظرتون چیه بریم بلیط بگیریم؟»

و خودش جلوتر از همه به سمت باجه بلیط فروشی راه افتاد.

نامجون به راه رفته مرد کوچیکتر نگاه کرد و همونطور که دستهاش رو توی جیبش فرو می‌برد رو به اون دو نفر دیگه برگشت تا قبل از کور کردن همدیگه با تیرهای تیز نگاهشون، بحث رو تغییر بده: «هیچوقت نمی‌فهمه من از جن و قاتل و دلقک خوشم نمیاد!»

On The Road || YoonminWhere stories live. Discover now