"یک سفر از پیش تایین شده، هیچوقت ما رو به ماجراجویی نمیرسونه."این جملهای بود که یونگی درست توی صفحه اول دفترچه همیشه همراهش نوشته بود تا با هربار خوندنش، اون رو مثل سپری جلوی تمام روزمرگی هایی که دنیا به انسان تحمیل کرده بود قرار بده. مرد جهانگرد برعکس آدم های اطرافش چهارچوب و حصاری برای زندگیش نداشت. به خودش اجازه میداد تا اتفاق های جدید رو تجربه و حس های ناشناخته رو زندگی کنه، به جست و جو بپردازه و با هربار کشف و تجربه، قصهای تازه توی کتاب زندگیش بنویسه.
سفر به دومین کشور پرجمعیت دنیا، دقیقا همون چیزی بود که اینطور یونگی رو به شور و شوق میانداخت. کشور رنگ ها و ادویه ها، جشن های ناگهانی و غذاهای خیابونی، پر از تفاوت و تشابه، سادگی و پیچیدگی و سختی و آسونی نمیتونست مثل بقیه جاهایی باشه که یونگی تا به حال داخلشون پا گذاشته بود. فرق داشت و طبیعتا تفاوت میطلبید. اونقدر که یک تیکه از روح آدمیزاد رو برای همیشه از آن خودش میکرد و به جاش دری تازه از آزمودن و یاد گرفتن رو به روش میگشود.
مرد جهانگرد میتونست به وضوح ببینه که در اوج این حس سبز قرار داره.
"پرواز سانفرانسیسکو به دهلی نو با تاخیر دو ساعته به زمین مینشیند. مسافران محترمی که از آخرین..."
صدای زن پشت بلندگو که اطلاعات رو به دو زبون رایج کشور بیان میکرد، داخل فرودگاه بزرگ دهلی پیچیده شد و جیمین نوچی کرد.
همه چیز برای پسر آقای پارک، غیرقابل تحمل شده بود و شلوغی بیش از حد اون مکان و یونگیای که برای انجام کارهای اداری، اون و اِما رو تنها گذاشته بود هم کمکی به بهتر شدن اوضاع نمیکرد.
همونطور که چمدون خودش و کوله پشتی غول پیکر یونگی رو با یک دست نزدیک خودش نگه میداشت، اِما رو روی پاش جا به جا کرد و باعث شد بند لباس های صورتی رنگ دخترک از بین دندون های نداشتهاش بیرون بیفتن و زمینه های گریه رو براش فراهم کنن.
«به نظرت یونگی کدوم هتل لوکس رو برامون رزرو کرده؟»
رو به چهره بغض دار اِما پرسید ولی جوابی نصیبش نشد. حداقل امیدوار بود که مرد جهانگرد با خبر های خوبی برگرده و بهش بگه که در طول اقامتشون توی یک اتاق فول امکانات، میتونه هرروز حمام شیر بگیره!
فکر بهش، لبخندی از سر ذوق روی لبهاش آورد. جیمین میدونست که هرچقدر هم به ساز مرد جهانگرد برقصه و همراه سفرهای بی برنامه و بی هماهنگیاش بشه، باز هم آدم اینجور زندگی کردن ها نیست. اعترافش برای خودش سخت بود اما هرچقدر هم که از پدرش مینالید یا شیوه تربیتیاش رو قبول نداشت، اما در آخر منکر حس دلتنگی برای تمام اون راحتی و رفاه نمیشد. جایی که با اشاره یک انگشت، بهترین سوئیت ها در اختیارش قرار میگرفتند و به لطف سفر با هواپیمای شخصیش دیگه نیازی نبود مدت زیادی رو توی فرودگاه ها میون آدم هایی که هیچ شناختی ازشون نداشت، معطل بمونه.
YOU ARE READING
On The Road || Yoonmin
Fanfiction+گیریم تمام خیال های جهان رو هم بافتی، بعدش چی؟ -میپوشیمشون و گرم میشیم و آسوده. ___________________________ زمانی که یونگی داشت توکیو رو به مقصد شهر میتو ترک میکرد، هيچوقت فکرش رو هم نمیکرد که اون اتفاق عجیب توی ایستگاه اتوبوس زندگیش رو برای هم...