Force And Hate(L.S/BDSM)

By nitara70

651K 52.2K 21.8K

هری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد... More

معرفی
#1
#2
#3
#4
#5
#6
#7
#8
#9
#10
#11
#12
توضیح
#13
#14
#15
#16
#17
#18
#19
#20
#21
#22
#23
#24
#25
#26
#27
#29
#30
#31
#32
#33
#34
متاسفم
#35
#36
#37
#38
رتبه #1
#39
#40
#41
#42
#43
#44
#45
#46
#47
#48
#49
#50
#51
#52
#53
#54
#55
#56
#57
#58
#59
#60
#61
#62
#63
#64
#65
#66
#67
#68
#69
#70
#71
#73
#72
#74
#75
#76
#77
#78
#79
(پارت اخر)#80
خداحافظی
force and hate 2

#28

8.4K 567 320
By nitara70

د ا ن لویی

بالاخره پاورپوینتا رو کامل کردم.ادام 1ساعت پیش بیدار شد بدون اینکه بهم توجهی بکنه رفت پایین.من دارم برای برنامه ی امشب لحظه شماری میکنم هرچند حتی فکر کردن به کارایی که آدام باهام میکنه باعث میشه دل درد بشم اما فاک من همین الانم زیر شکمم درد بدی دارم و هنوز گرماش رو حس میکنم.لعنتی اون قطره چکون کامل شاید بیشتر از 10تا قطره بود و مطمئنا برای من زیاده!

بدنم رو کش و قوسی دادم و روی تخت دراز کشیدم.کاش اون بطری های لعنتی رو جای بهتری قایم کرده بودم.چشمام بسته بود که صدای پا شنیدم چشمام رو باز کردم و آدام رو دیدم.اون لباسش رو عوض کرده بود هرچند این استایلش هم کاملا مشکی بود فقط این دفعه لاک ناخنش رو ابی زده بود.اون واقعا جذابه.

نگاهم روی دیکش که از روی شلوار جین تنگش مشخص بود خیره موند آدام متوجه شد و گفت
" به اندازه کافی امشب وقت برای دیدنش داری لباس بپوش امشب میریم بیرون."
نمیدونستم چه برنامه ای برام داره اما سریع به طرف کمدم رفتم تا لباس انتخاب کنم

-برو کنار من برات انتخاب میکنم.
از جلوی کمد کنار رفتم و مشغول دراوردن لباسای قبلیم شدم.اون برام یه تیشرت مشکی و تنگترین شلوار جینم رو انتخاب کرد همراه با بوتای مخملی مشکی.موقعی که من مشغول عوض کردن لباسم بودم نگاه خیره ی آدام رو روی باسنم حس میکردم و این منو قلقلک میداد!

عجیبه من همیشه تاپ بودم و هیچوقت حتی فکر اینکه زیر یه پسر دیگه به فاک برم به ذهنم خطور نکرده بود اما نمیدونم چرا نمیتونم درمقابل ادام جلوی خودم رو بگیرم.اون لعنتی محشره!بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم ادام دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید.

من خواستم به اشپزخونه برم تا به زین بگم اما آدام زودتر گفت "من بهش گفتم.فقط دنبال من بیا و سعی کن پسر خوبی باشی لو"
-بله ارباب
+خوبه.برو ماشین رو روشن کن

نیم ساعت بعد ما جلوی یه کلاب پیاده شدیم.من تا حالا اینجا نیومده بودم.استرس عجیبی داشتم.ادام دوباره دستم رو گرفت و گفت"اگر گرسنه ای اول بریم شام بخوریم؟"
-نه
+خوبه پس حواست باشه درست رفتار کنی لویی
-بله ارباب
+خوبه.پسر خوبی باش تا امشب اون چیزی که میخوای رو بهت بدم
-من پسر خوبی هستم ارباب

اون سرش رو تکون داد و بعد از نشون دادن کارت مخصوصی با هم داخل کلاب شدیم.اینقد محیط تاریک بود که در نگاه اول هیچی نتونستم ببینم اما همینکه کم کم چشمام به تاریکی عادت کردن تونستم بار و آدمهایی که مشغول نوشیدن،رقصیدن و قمار کردن بودن رو ببینم.

یه پسر که بدنش پر از تتو بود جلو اومد و با ادام دست داد و گفت "هی پسر خیلی وقته اینجا نیومده بودی؟"
-اتاق همیشگیم خالیه؟
+اره فک کنم
-بگو برام حاضرش کنن

اون مرد از ما دور شد و از پله ها بالا رفت.بوی شراب مرغوبی از لیوان دختری که کنار بار نشسته بود میومد و من سرم بصورت ناخوداگاه بطرفش برگشت.ادام گفت" ازش خوشت اومده کیتن؟؟"
-بله ارباب

اون چیزی نگفت و وقتی اون پسر برگشت بهش گفت" از اون شراب صورتی برام بیار."
پسر از ما دور شد و از پشت بار یه بطری شراب قدیمی به دست آدام داد.اون دستم رو کشید تا دنبالش برم.ما از پله ها بالا رفتیم و آدام جلوی یکی از اتاقا ایستاد و در رو باز کرد و وارد شد منم پشت سرش وارد اتاق شدم.

تم کلی اتاق بنفش بود.رنگی که میدونم تحریک کننده ست.اما لعنتی من به تحریک بیشتری نیاز ندارم من از ظهر تا الان تو یه شکنجه ی واقعی هستم و اعصابم کاملا بخاطر اون محلول تحریک شدست.آدام روی تخت نشست و من کنار پاهاش روی زمین زانو زدم.اون مستقیم به چشمام نگاه کرد و گفت "خب لویی.فک کنم کارت رو بلد باشی نه؟"

میدونستم چی میخواد همونطور که نشسته بودم کفشا و جوراباش رو دراوردم و بعد از جام بلند شدم.اون باهام همکاری کرد تا لباساش رو دونه دونه دراوردم و بعد گفت "خب فک میکنی بتونی لباسات رو موقع رقصیدن دربیاری؟" و با دستش به میله ی گوشه ی اتاق اشاره کرد که من اصلا ندیده بودمش.

با اینکه اصلا دلم نمیخواست طولش بده ولی مجبور بودم راضی نگهش دارم تا بتونم دیکش رو داشته باشم وگرنه مجبور بودم این حس لعنتی رو تحمل کنم.

به طرف میله رفتم و همینطور که دور میله میچرخیدم لباسام رو دراوردم.من قبلا هم اینکارو برای ادام کرده بودم.میتونستم ببینم نگاهش رو باسنم خیره مونده پس بیشتر خودمو خم کردم و تحریکش کردم.دیکش کاملا قرمز و سفت شده بود.اون با دستش اشاره کرد که بسه و منم خوشحال به طرفش رفتم.

اون دقیقا روی لبه ی تخت نشست و سر بطری شراب رو باز کرد و بین پاهاش گرفت و گفت "هنوزم از این شراب میخوای بیبی؟"
لعنتی بوی اون شراب عالیه.معلومه که میخوام.البته اینجور که مشخصه قرار نیست به راحتی ازش بنوشم.
جواب دادم بله ارباب.

و بعد سرم رو زیر دیک آدام بردم و اون اروم شراب رو رو خودش خالی کرد شراب روی دیکش میریخت و من سعی میکردم از زیرش اونا رو بخورم.یه کم زیادی تحقیرامیز بود ولی اون لحظه برام مهم نبود.وقتی بطری رو از خودش دور کرد من دیکش رو تو دهنم بردم.

هیس بلندی از بین دندوناش کشید و موهام رو چنگ زد.به کارم ادامه دادم دیک خودمم درحال ترکیدن بود.ولی میدونستم اگر بهش دست بزنم عاقبت خوبی برام نداره.وقتی احساس کردم پاهای ادام درحال لرزیدنه دیکش رو بیرون اوردم و روی سرش رو لیس زدم.

قرمزی صورت آدام حتی تو نور کم اتاق هم مشخص بود و این یعنی من خیلی زود به خواسته م میرسم.اون منو کنار زد و کاندوم رو از کشوی تخت برداشت اما انگار پشیمون شد چون دوباره گذاشتش سرجاش و گفت
" امروز دلم میخواد بیرون ریختن کامم رو از سوراخ جرخوردت ببینم.."
من مشتاقانه بهش نگاه میکردم زیر دلم اینقد داغ بود که احساس میکردم دارم میسوزم!

اون با لحن خشنی دستور داد "روی زمین بخواب."
با خودم گفتم واااای نه لعنتی زمین واقعا سفت و سرده و فردا از کمردرد میمیرم.اما مجبور بودم اطاعت کنم.روی زمین دراز کشیدم و اون پاهامو با دستش گرفت و تا نزدیک سرم بالا اورد احساس کردم کمرم درحال شکستنه اما چیزی نگفتم.

اون دستام رو بالا برد و گفت "جرات نکن ازشون استفاده کنی."
و بعد دیکش رو روی سوراخم تنظیم کرد.ادام هیچوقت از لوب یا ژل یا از انگشتاش برای اماده کردن استفاده نمیکنه و این واقعا دردناکه.چشمام رو بستم و منتظر درد اولش شدم.اینقد ناگهانی و محکم واردم شد که کاملا پاره شدن عضلاتم رو حس کردم.

جیغ بلندی زدم و بعد با ضربه ی محکم ادام به خودم اومدم اون گفت "هیچ صدایی ازت نمیخوام بشنوم لویی."
اوه فاااک این واقعا مسخره ست.من درد دارم و احتیاج دارم ناله کنم تا حس دردم کم بشه.لعنتی حتی نمیتونم با دستم بهش چنگ بزنم.اون خیلی محکم و عمیق تلمبه میزد و هر لحظه حس گرمای زیر شکمم بیشتر میشد.

پریکامم درحال بیرون اومدن بود آدام متوجه ش شد و گفت" حق نداری تا من اجازه ندادم بیای."
بریده بریده جواب دادم:بله...ار..ارباب.
اون واقعا تند تلمبه میزد تمام بدنم زیرش از درد میلرزید و با هر ضربه آدام محکم تکون میخورد پوست کمرم بخاطر کشیده شدن روی زمین سفت خراشیده شده بود و میسوخت.ولی من بهش توجه نکردم.تمام حواسم رو روی دیکم جمع کرده بودم تا جلوی اومدنش رو بگیرم.و این واقعا سخت بود.

لبام رو محکم گاز میگرفتم تا ناله نکنم.اون چند تا ضربه ی دیگه زد و بعد خودش رو ازم بیرون کشید و گفت "بچرخ."
سریع چرخیدم و روی زانوهام قرار گرفتم با دستش سرم رو روی زمین خم کرد.خودم ارنجام رو خم کردم و سعی کردم دردم رو فراموش کنم.بعد از چند دقیقه حرکاتش تندتر و وحشیانه تر شد و من احساس داغی تو پشتم کردم.

دیکش رو ازم بیرون کشید و روی زمین نشست نفس نفس میزد.کاملا خارج شدن کامش رو از سوراخم حس میکردم.من هنوز نیومده بودم و درحال انفجار بودم.آدام دستش رو جلو اورد و روی دیکم گذاشت و عقب و جلو برد چند لحظه بعد دستش با کام من پوشیده شد.نفسم بالا نمیومد به پشت روی زمین دراز کشیدم تا بهتر بتونم نفس بکشم.

Continue Reading

You'll Also Like

121K 20.3K 58
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...
111K 34.3K 57
‌‌❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونه‌ی جدید اثاث‌کشی کردم، صاحب‌خ...
338K 42.2K 157
لوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باس...
20.1K 3.7K 61
سقوط/fall +هی!دارم میوفتم!نمیخوای دستمو بگیری؟ -بیا پایین خواهش میکنم +بگو...بهم بگو اون جمله لعنتی رو... -بیا پایین باهم حرف میزنیم ازت خواهش میکنم ...