Force And Hate(L.S/BDSM)

By nitara70

651K 52.2K 21.8K

هری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد... More

معرفی
#1
#2
#3
#5
#6
#7
#8
#9
#10
#11
#12
توضیح
#13
#14
#15
#16
#17
#18
#19
#20
#21
#22
#23
#24
#25
#26
#27
#28
#29
#30
#31
#32
#33
#34
متاسفم
#35
#36
#37
#38
رتبه #1
#39
#40
#41
#42
#43
#44
#45
#46
#47
#48
#49
#50
#51
#52
#53
#54
#55
#56
#57
#58
#59
#60
#61
#62
#63
#64
#65
#66
#67
#68
#69
#70
#71
#73
#72
#74
#75
#76
#77
#78
#79
(پارت اخر)#80
خداحافظی
force and hate 2

#4

9.8K 806 215
By nitara70

چند ساعت بعد لویی با شنیدن سرو صدای کمی که از آشپزخونه میومد بیدار شد.همینطور که روی تخت دراز کشیده بود با خودش فکر کرد حالا باید چه کاری با این فرفری بکنم تا آدم بشه.لویی نمیتونست به بدن سفید و عضله ای هری فک نکنه و واقعا دلش میخواست همون موقع به اتاق قرمز بره و هری رو به فاک بده.اما الان وقت تنبیهه.

اون باکسرش رو پوشید و به اتاق قرمز رفت.هری که بعد از رفتن لویی کمی سرو صدا کرده بود بعد از خسته شدن یه گوشه خوابش برده بود.لویی اروم وارد اتاق شد.گوشای تیز هری صدای در رو شنیدن و اون از جاش بلند شد.

اون با خشم به لویی نگاه کرد و صدای خرخر گربه مانندی از گلوش دراومد ولی لویی بدون توجه به این صدا گفت
"خب هری فک کنم زین قوانین رو برات توضیح داده باشه و طبق قانون تو باید تنبیه بشی.و باید بگم اینکه به صورت زین چنگ انداختی یه تنبیه جداگانه داره."

هری جواب نداد.لویی گفت" دنبالم بیا.فک نمیکردم به این زودی مجبور بشم به اتاق بازی ببرمت."و بعد از اتاق خارج شد و در رو برای هری باز گذاشت هری اخم کرد ولی از جاش تکون نخورد اون دلش نمیخواست به اتاق بازی بره و حدس میزد نباید جای جالبی باشه.

لویی که متوجه شده بود هری دنبالش نرفته داد زد "برای خودت بدترش نکن هزا زود باش."هری با وجود اینکه دلش نمیخواست اما بخاطر کنجکاوی از اتاق بیرون رفت لویی جلوی اتاقی با در سیاه ایستاده بود با دیدن هری جلو رفت و اجازه داد هری وارد اتاق بشه.

اتاق خیلی بزرگ و ترسناکی بود داخل اتاق قفسه های شیشه ای زیادی دیده میشد که داخل هرکدوم دستبند ها دیلدوها و شلاقها و وسایل وحشتناکی گذاشته بودن.از سقف زنجیرای کلفتی اویزون بود و وسط اتاق تخت سفیدی دیده میشد.

هری با تعجب به وسایل اتاق نگاه میکرد اون اصلا نترسیده بود چون میدونست از پس این پسر پرو به راحتی برمیاد اون پسر زیادی برای ارباب بودن کوچیکه.لویی با لحن خشنی گفت"خب سریع لخت شو و روی تخت بخواب هری."هری اخمی کرد و گفت "تو واقعا فک میکنی اگر به من دستور بدی من باید انجامش بدم؟"

-نه فک نمیکنم.در واقع من مطمئنم .چون تو برده ی منی عوضی و من قبل از تو چندین برده ی دیگه داشتم و بلدم با برده هایی که نافرمانی میکنن چطور رفتار کنم.حالا سریع کاری که بهت گفتم رو انجام بده.

هری بدون توجه به حرف لویی به طرف در رفت که هنوز لویی نبسته بودش.لویی سریع جلو رفت و جلوی در ایستاد و در رو قفل کرد هری سعی کرد به لویی حمله کنه اما لویی خیلی فرز از زیر دستش فرار کرد و به سمت دیگه اتاق رفت.

هری فریاد زد "در رو باز کن لعنتی.من نمیخوام اینجا باشم..زود باش"
-من دیگه تکرار نمیکنم هری لخت شو و روی تخت بخواب.تا روی پام ننداختمت.

چشمای هری گشاد شد.این پسر با چه جراتی میخواد به هری اسپنک بزنه.اون دوباره به سمت در رفت و دستگیره رو فشار داد لویی که بشدت عصبانی شده بود جلو رفت و از پشت یقه ی هری رو گرفت و وسط اتاق پرتش کرد.

هری سعی کرد از جاش بلند شه اما لویی سریعا روی زانوهاش نشست با دستای کوچیکش سعی کرد تیشرت هری رو از سرش دربیاره.با اینکه هری تقلا میکرد و دایم فحش میداد اما لویی موفق شد لباسش رو دربیاره و زیپ شلوارش رو هم پایین بکشه

هری با اخرین توانش لویی رو هل داد روی زمین پرت کرد و خودش از جاش بلند شد اما لویی بازم به طرفش رفت و با یه حرکت شلوار و باکسر هری رو پایین کشید.هری فریادی زد و سعی کرد به دست لویی چنگ بزنه.

لویی دستش رو بین پای هری برد و ضربه ی محکمی بین پاهاش وارد کرد جوری که نفس هری برید و روی زمین خم شد لویی سریع روی پاهاش نشست و گفت" تو خیلی سرکش هستی و همه چیز رو برای خودت بدتر میکنی حالا هم دیگه تکون نخور و بزار کارم تموم شه."

هری درحالی که روی زمین نفس نفس میزد چشماش رو بست و سعی کرد انرژیش رو جمع کنه.لویی از فرصت استفاده کرد و شلوار و باکسر و کفشای هری رو کاملا از تنش دراورد.لویی با خودش گفت "اوه خدایا اون واقعا بدن زیبایی داره.با این حال این عوضی زین رو زخمی کرده و لیاقتش یه تنبیه درست و حسابیه."

اون به طرف سطل اب رفت و برش داشت و درحالیکه هری هنوز روی زمین نفس نفس میزد اب رو روش خالی کرد هری کاملا شوکه شد و درحالیکه هنوز گیج بود احساس کرد زیر پاش خالی شد.لویی اونو بلند کرد و روی تخت وسط اتاق گذاشت و سریع دستاش رو با دستبند به تخت وصل کرد.مگر این پسر چقد زور داره؟

هری هنوز به خودش نیومده بود که صدای برش هوا رو شنید وبعد سوزش وحشتناکی رو روی پوستش حس کرد فریادی زد و چشماش رو از درد بست.لویی درحالیکه که نفس نفس میزد گفت" بشمارشون و اگر نشماری از اول شروع میشه."ضربه بعدی رو زد اما صدای هری رو نشنید هری مغرور لباش رو محکم روی هم فشار میداد.

د ا ن هری

پوست سینه م شدیدا میسوخت و بدنم داغ شده بود.اما دلم نمیخواست این پسر احساس کنه که تونسته منو شکست بده پس لبام رو روی هم فشار دادم تا از صدای ناله ای که میخواست از دهنم در بره جلوگیری کنم.

لویی با چشمای گرد شده نگاهم کرد پرسید "باورم نمیشه!!!تو نمیخوای بشماری؟"سرم رو به نشونه ی نه تکون دادم اون دوباره شلاق رو بالا برد و روی جای قبلی کوبید که هنوز میسوخت.بازم سعی کردم صدایی از دهنم خارج نشه این کارم باعث شد لویی عصبانیتر بشه اون شلاقش رو بالا میبرد و با حرص روی قسمتهای مختلف بدنم میکوبید.اینقد این کار رو تکرار کرد که خسته شد صورتش از عصبانیت قرمز شده بود.

بوی خونم رو میتونستم حس کنم پوست بدنم کاملا پاره پاره شده بود و میسوخت.اما خوشحال بودم که تونستم لویی رو شکست بدم.اون از کارش دست کشید و به طرف دیگه ی اتاق رفت نمیتونستم ببینم چی داره چکار میکنه اما بعد از چند دقيقه برگشت و دوباره سطل آبی روم خالی کرد

اینبار آب داغ بود و باعث شد جیغ بلندی بکشم زخمام شروع به سوختن کردن انگار تکه های زغال گداخته رو روشون گذاشته بودن.نیشخندی زد و گفت "نمک برای زخمات خوبه باعث میشه عفونت نکنن!" و بعد درحالیکه هنوز نیشخند میزد از اتاق خارج شد.پس اونا اب داغ نبودن آب نمک بودن.فااک یو لویی

د ا ن لویی

باورم نمیشد اون گربه ی وحشی اینقد طاقت بیاره نمیدونم چند بار شلاق رو بالا بردم و با تمام قدرتم روی پوست شیری رنگش کوبیدم اما اون اصلا حاضر نشد تحقیر منو قبول کنه و برام بشماره.

شدیدا عصبانی شده بودم شلاق رو کنار گذاشتم و به طرف سطل اب رفت یه مشت نمک داخلش ریختم و برگشتم کنار تخت و سریع اب نمک رو روی بدن زخمیش خالی کردم اینبار از شدت درد جیغ زد خوشحال شدم.بالاخره صداش رو تونستم دربیارم.بهش گفتم" نمک برای زخمات خوبه باعث میشه عفونت نکنن".و بعد هری رو همونطور که از درد به خودش میپچید روی تخت رها کردم و از اتاق بیرون رفتم.

Continue Reading

You'll Also Like

92.1K 11.3K 31
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
83.4K 11.9K 17
+تو دلبری کردن ماهر بودی بلور...لب‌هایَت به کنار چشم‌های دلفریبت چطور دروغ میگفت که الان فقط شعله‌های نفرت رو درونَش می‌بینم؟ _چشم‌هایی که عاشقش شدی...
5.8K 836 10
سال هشتم. هاگوارتز. اتاق ضروریات. مکان سری دو پسر که میخوان تنها باشن ولی پیش هم. Drarry, drama, romance, smut. درری، دراری. یه درام انگست-فلافی.. بی...
5K 1K 11
[این فیک ترجمه است] یه شورت استوریِ گوگولی مگولی از لری‌ :> ------------------------------------------ نویسنده اصلی: flowercrowncat Highest Ranking :...