Kookv hybrid's village [ Comp...

Bởi alpha_kookv_writer

160K 24.4K 5.8K

روستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو می... Xem Thêm

information
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 23

part 22

4.9K 806 209
Bởi alpha_kookv_writer


زمان زایمان تیلدا نزدیک و همه هر وقت میتونستن بهش سر میزدن هوبی خیلی مضطرب بود و تقریباً همه رو بیچاره کرده بود
اول صبح بود کوکی از خواب بیدار شد ته و بچه هاش هنوز خواب بودن بلند شد تا چیزی براشون درست کنه تو آشپز خونه داشت کاراش و انجام میداد که صدای پا شنید برگشت و دید ته با چشمای خواب الو داره به سمتش میاد با صدای آرومی گفت:کوکی من حس خوبی ندارم بیا بریم پیش تیلدا

کوکی: باشه عشقم بیا بریم

کوکوی در خونه جی هوپ و زدن ولی کسی جواب نداد از توی خونه صدای زوزه های آرومی میومد
ته:تیلداس
سریع در و باز کرد و با روباهی مواجه شد که داشت به آرومی روزه می کشید و منتظر بود بچش به دنیا بیاد
هوبی با ظرف آب گرم از آشپزخونه در اومد با دیدن ته گفت:خوب شد اینجایی من اصلأ نمیدونم باید چیکار کنم
ته ته:کاری نیاز نیست بکنی فقط کنارش بمون من بعدش برات بچه رو تمیز میکنم
کوکی وارد خونه شد و گفت:چرا خبرمون نکردی؟؟
هوبی کنار تیلدا نشست و گوشش و نوازش کرد و گفت:خیلی زود بود فکر کردم خوابید
تیلدا زوزه بلند تری کشید و سر تولش معلوم شد
هوبی لبش و گاز گرفت و تا بغضش نترکه حس جدید و فوق العاده ای بود حس پدر شدن
بچه داشتن
زیاد طول نکشید که توله به دنیا اومد
ته سریع بچه رو برداشت و تمیز کرد
هوبی سر تیلدا رو نوازش میکرد و در حالی که اسم می‌ریخت با حرفای عاشقانش ارومش می‌کرد
کوکی با دیدن توله روباه گفت:چه خوشگله نگاش کنید
ته توله رو جلوی تیلدا گذاشت و گفت:ما میریم بقیه رو خبر کنیم
هوبی دماغ کوچولوی بچش و نوازش کرد و گفت:اسم پسرمون و بذاری جی هیون؟

تیلدا چشم از پسرش برداشت و سرش و آروم تکون داد

چند ماه بعد

جیمین تو کلبه بزرگشون راه می‌رفت و فکر میکرد گاهی عصبانی میشد و به وسایل لگد میزد بعضی وقتا هم ماتش میبرد
سونگ جون که روی صندلی مخصوصش نشسته بود با دقت بهش نگاه میکرد
جیمین دست به کمر جلوی سونگ جون وایساد و گفت:من چیکار کنممممممم امشب تولد باباته خدایااااااااااا
سونگ جون دست زد و گفت:با با با با
جیمین حالت گریه به خودش گرفت و گفت:یونگ جونااااااااا
سونگ جون با صدای بلند به بیچارگیش خندید
جیمین با عصبانیت فیکی اخم کرد و گفت:بچه بد الان نباید بخندی
سونگ جون ذوق کرد و دوباره خندید
جیمین بغلش کرد و گفت:تو هم عین بابات خوشت میاد منو حرص بدی؟
سونگ جون صدا های بامزه ای در آورد و با ذوق و خوشحالی دست زد
در چوبی باز شد یونگی با دو تا بسته وارد خونه شد توی بسته ها وسایلی بود که بتونه باهاشون غذا درست کنه آشپزی و از جین یاد گرفته بود ولی خودش توش ماهر شده بود بسته ها رو تو آشپز خونه کوچیکشون گذاشت و به هال برگشت بدون حرفی سونگ جون و بغل کرد و سرش و تو گردنش برد یونگ جون دستای کوچولوش و دور گردن یونگی حلقه کرد
جیمین با دیدن این صحنه گفت:پدر و پسر خوب دارید حال می کنیدا

یونگی با خنده گفت:نامرد نباش من شیش ساعته که ندیدمش
جیمین دیگه حرفی نداشت بزنه پس گفت:کار چجوری بود؟
یونگی:با وجود نامجون فاجعه بود
جیمین خندید و گفت:چرا
یونگی روی مبل قهوه ای رنگ نشست و گفت:خلاصش اینجوری شد که نزدیک بود کل زمین بره زیر آب خوبه به موقع رسیدیم وگرنه اون مزرعه دیگه به درد نمیخورد البته من و هوبی هم نذاشتیم کاری بی تنبیه بمونه برای همین بیشتر از ما موند تا کار هایی که مونده رو انجام بده
جیمین خندید و گفت:حقشه
یونگی:برای تولدم می‌خوای چیکار کنی؟
جیمین:چیکار دارم بکنم دور هم جمع میشیم و یه جشن می‌گیریم دیگه
یونگی: همین؟
جیمین:بچه پنج ساله نیستی که
سونگ جون و بغل کرد و رفت

_____________________________________


دقیقا سر ظهر بود که جیمین سونگ جون و یونگی خواب و تو خونه ول کرد و به خونه کوکوی رفت تا باهاشون درباره تولد یونگی حرف بزنه

قبل از اینکه در بزنه صدای خنده هایی و رو شنید و حرفای شیرین ته که خنده نوزاد و بیشتر میکرد در خونه رو زد
ته: بفرمایید

جیمین در و باز کرد و دید ته داره با بچه بازی می‌کنه نزدیک تر رفت و از دیدن خنده های تهیون قلبش اکلیلی شد

(من مرگ😍😍😍😍😍😍😍)

جیمین:اوووو خوداااااا فندق کوچولو

ته خندید و گفت:خوبی چیمی؟
جیمین گفت:آره اون یکی وروجک کو؟؟؟
ته:کوکی داره حمومش می کنه
جیمین تهیون و بغل کرد و گفت:اوووو پس تهیون خانوم حموم بوده ؟؟ اره؟ اره؟
تهیون و تو بغلش تکون میداد و تهیون میخندید

صدای کوکی اومد:اوووو عمو چیمی اومده جونگیااا
جیمین تهیون و به دست تعداد و به سمت جونگی رفت و محکم بغلش کرد:عسل عمو چطوره هان؟ جیگر من حموم بوده؟ آره فندق؟؟؟


کوکی خندید و گفت:کلی گریه کرد تو حموم تازه آروم شده
جیمین با لحن بچگونه ای دماغش و دماغ کوچولو جونگی مالید و گفت:چرا عروسک ؟ حموم که خوبه!!!

جونگی صدا های نامفهومی در آورد که بقیه رو به خنده انداخت
همه کنار هم نشستن جیمین که هنوز جونگی و بغلش داشت گفت:بچه ها من به مشکلی دارم
ته تهیون و به کوکی داد و گفت:چه مشکلی؟
جیمین:تولد یونگی امروزه منم نمیدونم باید چه غلطی بکنم
کوکی:من یه جای خوب میشناسم که خیلی قشنگه ببریش اونجا خوشحال میشه
ته گفت:آره راست میگه می‌دونم کجا رو میگه اونجا واقعا قشنگه تازه وقتی از اونجا برگشتید میتونیم یه جشن کوچیک هم بگیریم
کوکی:یونگ جون و هم میخوای بذار پیش نامجین هیونگ با مین هه راحته سرش هم گرم میشه بهونه هم نمیگیره

جیمین:باشه من یه خبر به یونگی بدم که بعدا پدرم و در نیاره بعدش با هم بریم اون جا ببینیم

______________________________________

  چند ساعت بعد

یونگی و بقیه ( یوگی و دوستان) البته به غیر از جیمین و کوکی تو خونه یونمین دور هم جمع شده بودن
یونگی رو به ته که داشت تهیون و میخوابوند گفت:شوهرت و شوهر خر من کجان؟
ته:صد بار گفتم هیونگ کوکی میخواست جایی و نشونش بده
یونگی:آخه کدوم کورین کدوم خراب شده ایه که اینقدر دورهههههه

سونگ جون که کنارش بود زد زیر گریه
جی هوپ جی هیون و بغل تیلدا داد و بلند شد یونگ جون و از یونگی گرفت و گفت:هوی بیشعور بچه بغلته چرا عربده میزنی ؟؟؟
یونگی خواست چیزی بگه که در باز شد کوکی با لبخند گرم و خوشگلش وارد خونه شد و گفت:یونگی هیونگ جیمین منتظرته

یونگی:مگه دستم بهش نرسه بیچارت میکنم مین جیمین‌
بلند شد و به سمت در رفت:کدوم گوریه؟

کوکی به روبرو اشاره کرد و گفت:از رود میری اونور یه کلبس ردش میکنی پشتش یه تپه قرمز رنگه اونجا میبینیش

یونگی در حالی که غر میزد از خونه بیرون رفت




تصحیح نشده پس اگه مشکلی داره خودتون ببخشید
سعی میکنم یه پارت دیگه هم بذارم
امیدوارم حسابی اکلیلی شده باشید
منتظر نظرتون هستم
عاشقتونم 💖💖💖💖💖💖

Đọc tiếp

Bạn Cũng Sẽ Thích

71.6K 8.4K 31
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
35.1K 8.2K 20
(taekook,texting) (romance,comedy) _ میخوامت‌... میخوام قلبت و تنت برای من باشه + چرا؟ قاچاقچی اعضای بدنی؟ _______________________________ اینکه ۱۸ س...
44K 8.1K 20
.・。.・゜✭・سوییت لایک بلاد.・✫・゜・。. «کاپل»: ویکوک، نامجین، یونمین «وضعیت»: completed «ژانر»: رمنس، ومپایر، اسمات «رده سنی»: +18 «تاریخ شروع»: 13 دسامبر...
14.3K 2.4K 28
جونگ‌کوک فرزند خوانده‌ی لرد دلاکر معروفه، پسری با گذشته تاریک و پر معما، کسی که بیماری به نام جنون کشتن داره.. اما شخصیتی که از خودش به نمایش میگذار...