جونگکوک بعدش هایبریدش رو با خودش به اتاق برد و بهش تاکید کرد که دیگه نزدیک عموش نشه و وی هم قول داد که به حرف جونگکوک گوش کنه

اون روز اونا یه رابطه واقعی داشتن...و عشقشون رو تکمیل کردن..
بعد از اون رابطه هاتی که داشتن وی به جونگکوک وابسته تر شده بود و هرجا که مینشستن وی دم نرم و سفیدشو دور کمر یا بازوهای جونگکوک می‌پیچید و کامل خودشو تو بغل کوکیش غرق میکرد و میو های آرومی از آرامش میکشید..
جونگکوک هم به آرومی دستاشو دور کمر
هایبرید حلقه میکرد..

جونگکوک براش قلاده ، اسباب بازی و هرچیزی که نیاز داشت رو میخرید و هایبریدش رو خوشحال میکرد ، پدر و مادرش درباره ی رابطه اونا فهمیده بودن و ازشون حمایت میکردن ولی دربارش مردد بودن.. به خاطر جایگاهی که هایبریدا تو جامعه داشتن... اونا به خاطر شرکت هایبرید رو خریده بودن ولی وقتی میدیدن پسرشون خوشحاله فقط
بیخیال شدن و گذاشتم اون دو شاد باشن..

اما یروز... جونگکوک به فروشگاه رفت و بعدش...بدون وی برگشت...وی ناپدید شده بود..

روزها دنبال هایبرید گشتن و حتی به پلیس هم خبر دادن ولی اونا کاری نکردن و فقط گفتن این اشتباه خودشون بوده که گربشون رو گم کردن..

جونگکوک شکست...اون داشت باور میکرد...
حرفای دیگران رو که همیشه میگفتن هایبرید ها فقط پول ، سکس و اهمیت می‌خوان نه چیز دیگه ای..

اون فکر میکرد خود وی ترکش کرده.. چون ازش خسته شده و تمام خواسته هاش هم انجام شده
جونگکوک عصبانی بود..

جونگکوک میدونست که هایبرید کل عشقش رو بهش نمیده و حالا هم ازش خسته شده چون جونگوک راضیش نکرده...

اون دیگه هیچوقت وی رو ندید...
اون بزرگتر ، قویتر ، بلندتر و صد البته خوشتیپ تر شد... تو دنیای بیزینس خانوادگیش وارد شد..
خانوادش تو مافیا بودن و به خاطر همینه که جونگکوک الان اینجاست...

هنوزم از وی بود..
از خودش عصبانی بود که هنوزم وی رو بعد اینهمه سال دوست داره .. حتی بعد از اینکه اونطور ترکش کرد...

نمیدونست اون الان کجاست و داره چیکار می‌کنه و چقدر ممکنه تغییر کرده باشه بعد اینهمه سال...

و الان هم یه هایبرید سفید تو خونش بود...
اون باعث میشد یاد خاطرات گذشتش بیفته و ازین متنفر بود... اون نمیخواست دوباره اشتباهشو تکرار کنه میخواست تا می‌تونه بد باشه...
و مطمئن میشد چیزیو که هایبرید میخواد بهش نده..

جونگکوک آه خسته ای کشید و از دفترش خارج شد
اون واقعا نمیتونست تمرکز کنه..
نمیدونست چرا اون خاطرات دوباره به ذهنش هجوم آورده بودن...

-

تهیونگ رو زمین با مداد رنگیهاش نقاشی می‌کشید و جیمین هم با ذوق نگاهش میکرد

 𝙅𝙚𝙤𝙣'𝙨 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙 | 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙫Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin