Jeon Jungkook pt.2

60 16 7
                                    

و به همین سادگی ما دوباره مشغول بردگی شدیم!

تموم مدتی که ما مشغول بیگاری توی آشپزخونه بودیم، اونا غرق صحبت درباره‌ی خونه و تماشای نقشه‌های خونه بودن. جین هیونگ درباره‌ی جای دوربین‌های مدار بسته نظر می‌داد و بقیه درباره‌ی تجهیزات یا دانشی که با خودشون آورده بودن که البته باید بگم من به جز بخش دوربین‌ها هیچی از حرف‌هاشون نمی‌فهمیدم. با این حال فکر نکنید که اوضاع آشپزخونه آروم بود، چون یونگی هیونگ در تلاش بود نظمی به اوضاع آشفته بده و البته که موفق نمی‌شد.

با این حال لحظه‌ای که ازشون دعوت به خوردن غذا کردیم، صدای پدر جوزف رو شنیدیم: «مطمئنی میشه اینو خورد؟»

چهره‌ی جدی پدر نشون می‌داد شوخی نداره و البته که یونگی هیونگ هم شوخی نداشت. قبل از همه ناخنکی به غذا زد و گفت: «چیزی توش نریختم!»

سوکجین هیونگ که به نظر می‌رسه در طول ماجراجویی ترسناکشون توی خونه، با پدر جوزف صمیمی شده باشه، می‌پرسه: «می‌خوای بگی احتمال داره با خوردن این مسموم بشیم؟»

این دو نفر دارن خلق بد یونگی هیونگ رو بیدار می‌کنن و من اصلا دلم نمی‌خواد دوباره اون هیولا رو ببینم، ولی دل کندن از این غذا واقعا سخته، مخصوصا الان که این قدر گرسنه‌ام! برای این که بحث بیش از این ادامه پیدا نکنه، نزدیک‌ترین صندلی رو عقب می‌کشم و رو به جین هیونگ میگم: «کافیه یه بار غذاهای هیونگ رو امتحان کنی، مطمئنم ازش خوشت میاد.»

انگار پدر جورف خیلی با من موافق نیست و متاسفانه اختلاف نظرش رو با صدای بلند اعلام می‌کنه: «ولی راهبه‌های کلیسای ما یه نظر دیگه دارن.»

برخلاف انتظارم یونگی هیونگ با خونسردی پشت میز میشینه و با لبخندی نامحسوس میگه: «نمی‌تونی اون دفعه رو حساب کنی، تقصیر خودشون بود که سر به سر یه کشیش گذاشته بودن.»

خوشبختانه اعتراض پدر جوزف تبدیل به یه دعوای لفظی نمیشه و بالاخره می‌تونیم با خیال راحت دور هم غذا بخوریم. با این حال هنوز شروع نکرده بودیم که استاد کو گفت: «می‌خواستم درباره‌ی کار صحبت کنیم اما یادم اومد هنوز کاملا با هم آشنا نشدیم... شاید بهتر باشه اول خودمون و تخصصمون رو معرفی کنیم» و رو به استاد شیم میگه: «اوپا، شروع کن.»

استاد خوش تیپ از جا بلند میشه و خودش رو این طور معرفی می‌کنه: «شیم چانگ مین هستم، استادیار جامعه شناسی، متولد سال ۸۸ام و... خوب، از آشناییتون خوشحالم.»

وققه‌ای که بین حرف‌هاش ایجاد شد، نشونه‌ی تردیدش در مورد دادن اطلاعات بیشتر در مورد خودش بود، به هر حال این که برای اولین نفر انتخاب بشی، یکم سخته! استاد کو دنباله‌ی کلام رو می‌گیره: «کو هارا هستم... متولد ۹۱... استادیار رشته‌ی انسان شناسی»

Who's NextWhere stories live. Discover now