T_EAR 13

143 23 1
                                    

جین:

سفر در زمان..
چیزی که فکر نمیکردم حقیقت داشته باشه
اما به لطف اون آینه...
وقتی تهیونگ به سمتم دوید فرار کردم.
خیلی از خونه فاصله گرفتم.
بی هدف قدم میزدم که اون نور درخشان رو دوباره دیدم..اینقدر شدتش زیاد بود که مجبور شدم چشمامو ببندم..
دوباره همون اتفاق..
و محکم به زمین خوردم..
عاخی گفتمو از جام بلند شدم و به اطراف نگاهی انداختم.
هوا روشن بود یعنی بازم داخل زمان سفر کرده بودم؟!
یه پرتگاه بلند و یه تابلو کوچیک که کنارش نوشته بود
"قتلگاه"
صبر کن
قتلگاه..
همونجایی که تهیونگ تعریف میکرد
و ریوجین...
همین جا بود که میخواست خودکشی کنه
سعی کردم اتفاقاتی که تهیونگ اینجا گفته بود و براشون افتاده بود رو مرور کنم..
اون گفت بود که ریوجین به اینجا اومد و میخواست خودشو پرت کنه پایین
روحش ضعیف شده بود
اما نقش من اینجا چیه...؟
باید به پایین پرتگاه میرفتم
یه مسیر خاکی سمت چپ پرتگاه بود آروم به اونجا رفتم
آخرش به پایین پرتگاه میرسید
شیبش زیاد بود ولی پامو آروم می گذاشتم..
اما واقعا نجات دادن تهیونگ درست بود؟
تهیونگ با اون پسر یونگی همکاره..
اما اگه همکاره پس چرا تیر زد بهش؟

سوالات زیادی ذهنمو درگیر کرده بود اما همشون بدون جواب موندن
از این حالت متنفرم
دیگه به پایین پرتگاه رسیده بودم..
ی دیوار بلند سنگی درست رو به روی پرتگاه بود
و یک اسپری رنگ مشکی کنار اون افتاده بود..
انگار همه این اتفاقات قرار بوده بیفته و
من فقط ی وسیله ام..
ی وسیله که باعث انجام همه ی این کارها میشه
اسپری رنگ رو برداشتم و بزرگ روی دیوار سنگی نوشتم:
"Here is my secret"

دوباره به سمت بالای پرتگاه رفتم.
اگر کتاب درست بگه..
الان باید ریوجین برسه..
رفتم و پشت یکی از درخت ها قایم شدم
چند دقیقه گذشت و بعد صدای پای کسی..
سرمو کج کردم و نگاهی انداختم
خودش بود
نمی دونسم بعد از اینکه صداش کنم باید چی کار کنم
ولی باید صداش میکردم تا به اینجا بیاد
یک قدم به جلو برداشتم
- هی مسافر زمان
صدای زنی که پشت سرم بود متوقفم کرد
آروم سرم رو چرخوند و به پشت نگاه کردم
چیزی که دیدم .. امکان نداشت
اون چی بود؟
از سر تا پا نگاهی بهش انداختم
پایین تنه ی اسب و بالاتنه انسان.
موهای مشکیش رو پشت گوش انداخته بود و به من نگاه میکرد
همونطور که به بدن سفیدش نگاه میکردم گفتم
+ تو.. تو دیگه چه موجودی هستی؟
- من یه سانتورم میتونی پِتاد صدام کنی
+ پتاد؟
- اسممه همونطور که تو ی اسمی داری.. کیم سوک جین!
+ تو اسم منو از کجا میدونی؟
- واضح نیست؟ من یه موجود معمولی نیستم و اینم میتونم بفهمم که تو مال این زمان نیستی
ثم هاش رو تکون دادو به سمتم اومد
قدمی به عقب برداشتم
- درسته؟
+ درسته !
- خب.. چرا در زمان سفر کردی؟ میدونی چه کار خطرناکی کردی اگه تو توسط خودت یا دیگران دیده بشی همه چیز به هم میریزه میمیری
+ از قصد نبود. من باید دوستام رو نجات بدم
میخاستم ادامه بدم که صدای دوربین عکاسی مانعم حرف زدنم شد
ریوجین پشت به ما داشت از منظره عکس میگرفت
- حواستو جمع کن
این رو گفت و به درخت کنارم اشاره کرد
برگشتم و به درخت نگاه کردم
نوشته های آتشی رنگ نامفهومی روش شکل گرفت
+ اما این چیه؟
سرم رو چرخوندم و با جای خالیش مواجه شدم
شت!
به ریوجین نگاهی انداختم داشت ازم دور میشد
داد زدم ریوجین
دوربین از دستش افتادو شکست
- کی اونجاس؟
به سمتم می اومد و هر لحظه نزدیک تر میشد
برای چند لحظه هیچ کاری انجام نمیداد و به تابلو خیره شده بود
چی کار کنم؟؟
به نوشته ی روی درخت نگاه کردم و چشمام رو بستم و آروم لمسش کردم

صدای تهیونگ تو سرم اکو میشد
داشت دنبال ریوجین میگشت
نگاهی به ریوجین انداختم
زمزمه کردم
- حرکت کن
باورنکردنی بود هرکاری من میگفتم انجام میداد
چشمام رو بستم و تصور کردم..
+ بهت دستور میدم مارو از اینجا ببری
و ریوجین حرفم رو تکرار کرد
لبخندی از رو رضایت زدمو به درخت تکیه دادم

تهیونگ ریوجین رو بغل کرد و شروع به دویدن کرد
به اتفاقاتی که افتاده فکر میکردم
هیچ چیز غیر ممکنی وجود نداره
سفر در زمان..
سانتور..

و دوباره اون نور

T_EARWhere stories live. Discover now