T_EAR.1

581 55 1
                                    

قراره بخندیم...!!
قراره گم شیم و ازش لذت ببریم...!
قراره جوره دیگه ای به دنیا نگاه کنیم...!
دنیای درون آیینه...!
دنیایی که درونشی ولی ازش دوری...!
دنیایی که مقابل تو اتفاق میافتد...!
دنیایی که توش زندگی کردی و آیندتو ساختی ولی خودت ازش خبر نداری!
دنیای گمشده...!
به درون آیینه نگاهی بنداز...!
شاید کسی غیر خودتو توش دیدی!
یادت باشه آینه ها هیچوقت دروغ نمیگن...!
منتظرتم...!
قراره بازی کنیم...

+ قراره شرط بندی داشته باشیم
- [پشت خط]
+ به نظرت کیا باید باشن؟ خودمون.. شاید تو من نامجون و هوسوک و جین هیونگ..
.
.
.
جیمین:
+ هع.. نامجونا باختی!
- چی..؟ بیخیال تو تقلب کردی
+ تقلب چیه هیونگ باختی

- خب..باشه قراره چه شرط مسخره ایو قبول کنم؟
+ از اونجایی که ما می دونستیم تو می بازی .. من و هوسوک قبلا با هم برنامه ریختیم:)
- و اون برنامه چیه؟
+ تو باید مارو به مدت یک هفته ببری به یکی از‌ روستاهای اطراف سئول:))
- چیی؟ چرا یه چیز بهتر انتخاب نمی کنید؟
+هر چی ما بگیم..
- من که راضی نیستم:| ولی از اونجایی که تو تقلب کردی و من باختم قبوله
جیمین با ذوق گفت: ایول
- حالا کدوم روستا هست؟
+ بکچون
نامجون کمی به فکر فرو رفت..
- مطمئنم اسمشو یه جا شنیدم.. بکچون...!
نامجون در افکارش غرق بود که با حرف هوسوک سرشوبلند کرد
"شما برید بخوابید به هر حال این باخت فشاره زیادی روت گذاشته:))
البته.. منو جیمین هم دنبال توری چیزی می گردیم که به اونجا بره"
جین از جاش بلند شدو گفت
من میرم بخوابم، یادت نره به ریوجینم خبر بدید می دونید که اگه بفهمه بدون اون قراره جایی برم چه بلایی سرمون میاره..
+ حتما بهش میگم
هوسوک به سمتم اومد تا با هم بگردیم ببینیم چیزی هست یا نه..
( روستا های کره انقدر جذاب و دیدنی هستن که تور های گوناگون برای بازدید به اونجا برن)
نامجون هم با قیافه ای درهم یه سمت اتاقش رفت و گفت:
- من میرم یکم کتاب بخونم کاری داشتید من بیدارم.
لپتاب رو باز کردم و شروع به سرچ توی اینترنت کردم ولی هیچی پیدا نکردم
+.. هیچی نیست
- یعنی چی نیست؟!
+ منظورم اینکه هیچ سایتی برای رفتن به اونجا توری نداره.. چند سالی هست که توری به اونجا نرفته!
- عجیبه..!
- اصلا ولش کن چه بهتر به نامجون میگم که خودش باید ببرتمون.. به ریجونم بگو
+ میگم میگم

لپتاب رو بستم و گوشیمو روشن کردم شماره ی ریوجین رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده
+ پارک جیمین.. چرا جواب پیام هامو نمیدی؟
- گفتم که داشتیم بازی می کردیم.. نامجون شرط رو باخت
- خب..؟
+ قراره یه هفته مارو به بکچون ببره
- بکچون..! عالیه!
+ و خواستم بگم تو هم می تونی با ما بیا
- معلومه که میام
+ صبح اینجا باش.. الانم برو بخاب شب بخیر
- شب خوش
تلفن رو قطع کردم و بع سمت اتاق نامجون حرکت کردم
در زدم و وارد شدم
+ هیونگ.. من با هوسوک گشتم ولی چیزی پیدا نکردم فکر کنم خودمون باید با ماشین بریم اونجا!
نامجون در حالی که هنوز سرش تو کتاب بود گفت: مشکلی نیست فردا کار های حرکتمون رو انگام میدیم
+ ممنون هیونگ شب بخیر
از اتاق بیرون اومدمو در رو بستم و به سمت اتاقم حرکت کردم
این می تونه یکی از بهترین سفر های زندگیم باشه.. اونم به خاطر آدم های خوبی که کنارم هستن.. هیونگام:)
اونا همیشه مراقبمم و قرار نیست هیچ اتفاق دیگه ای بیوفته...!
اما اون نمیدونست که این سفر شروعی برای داستان زندگیشونه...!

!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
T_EARWhere stories live. Discover now