87

7.6K 1K 89
                                    

عوضی:فقط بهم بگو این دو روزه چت شده!

کثافت:آنبلاک کردی؟؟؟

عوضی:وایسا..اذیت نکن!

کثافت:خب..دلیل خاصی نداره...حرص میخوری شبیه خرگوش میشی و بجز اون..مست بودم اولین بار ولی دیدم واکنشت باحاله بازم امتحان کردم=}

عوضی:ازت متنفرم.../:

کثافت:منم دوست دارم بیبی

عوضی:هیییی پرو نشو ها!

کثافت:خیلی خب-_-

عوضی:من دارم میرمممم..بای بای

کثافت:کجا؟؟

عوضی: کلیسا...کجا به نظرت؟دارم میرم بکپم ساعت دو صبحه-_-

کثافت:اوه..شب بخیر

عوضی:شب بخیر-_-

___________________________
فقط توی یه فکر بود

چرا نشسته بود با خانوادش فیلم ترسناک دیده بود؟

آدم ترسویی نبود ولی فاک...اون خیلی بد بود.

کمدش هم دقیقا عین کمد جونگکوک بود.

همش حس میکرد همون موجود عجیب توی کمدشه.

درک نمی‌کرد چرا انقدر ترسو شده...اهمیت هم نمی‌داد
فقط میخواست از فکرش بیاد بیرون.

با فکری که به سرش زد با خباثت گوشی رو برداشت.

و کلیک!

صدای خواب آلود تهیونگ اومد:"بلهه؟"

صداشو کلفت کرد:"شما جئون جونگ کوک رو میشناسید؟"

صدای مضطرب تهیونگ اومد:"ب-بله‌...چیشده؟؟"

کوک به زور جلوی خندش رو گرفت:"ما ایشون رو دزدیدیم..."

جملش تموم نشده بود صدای ترسناک تهیونگ اومد:"کوک..اذیت نکن...اینجوری می‌کنی خوابم میپره و میفهمم چه خبره..بیبیِ بد"

صدای خنده ی کوک بلند شد:"واییی ته..خیلی خوب بود"

و خندید

تونست بفهمه تهیونگ هم ریز خندیده:"بچه پرو..چیشده تصمیم گرفتی به من زنگ بزنی؟"

نگاهش سمت کمد وحشتناک که حس میکرد یکم بیشتر باز شده رفت

"چ-چیزی نیست...خوابم...نمی‌برد"
آروم گفت

"خیلی تابلو داری دروغ میگی"
تهیونگ گفت

"خب...یکم خجالت آوره"

"بگو"
تهیونگ دستور داد

"خب..امم..قول بده نمی‌خندی"

"نمی‌خندم..زود باش بگو"

آهی کشید:"خب‌‌.. به اصرار خانوادم فیلم ترسناک دیدیم...و فاک...من آدم ترسویی نیستم ولی این خیلی بد بود ته..حس میکنم توی کمدم یکی نشسته و با نیشخند نگام میکنههه"

صدایی نیومد
یه صدایی مثل خنده؟اومد.

کوک لباشو آویزون کرد و اخم کرد:"یااا...نخند"

تهیونگ که صدای خندش بلند تر شد با این حرف،سرفه ای کرد تا خنده اش رو کم کنه:"اهممم...خب نمی‌خندم...چیزی نیست که بیبی...بهش فکر نکن و بخواب"

کوک پوکر شد:"نه بابا..اصلا به ذهنم نرسید"

و تونست باز هم صدای خنده ی تهیونگ رو بشنوه.

"خب تو بگو چیکار کنم برات؟میخوای بیام دنبالت؟"

کوک پوکر تر شد:"بیای چیکار دقیقا؟؟"

"نمی‌دونم...هوومم...مثلا بیام پیشت و بغلت کنم و هردو بخوابیم"

کوک با این که از این پیشنهاد خیلی خیلی خوشش اومده بود گفت:"بعدش میخوای چی بگی به خانوادم؟"

تهیونگ چیزی نگفت و معلوم بود داره فکر می‌کنه:"کوک یکم فکر کن...شاید یه ایده بیاد تو مغزت بتونم باهاش بیام پیشت"

"نمی‌دونم"
زیر لب گفت و دید در اتاق باز شد

گوشی رو سریع گذاشت کنار

صدای پدرش اومد:"بیداری کوک؟"

"آره.."
آروم گفت

پدرش لبخند ریزی زد:"فردا داریم میریم خونه ی خاله ات...ساعت ده صبح میریم پس آماده شو"

کوک نالید:"بابااا...من نمی‌خوام بیام"

پدرش اخم کرد:"یعنی چی؟عه!باید بیای"

"توروخدااا"
و پدرش با دیدن چشمای پاپی شکل کوک خر شد.

'آه'ـی کشید:"خیلی خب‌‌‌...پس باید فردا تنها بمونی..انتخاب کن...یا بیای و غذا های خوشمزه ی خاله ات رو داشته باشی و شبش پیش ما باشی..یا تنها بمونی توی خونه فقط با نودل"

انتخاب سختی بود ولی کوک نزدیک بود عوق بزنه وقتی پدرش گفت غذا های 'خوشمزه'ی خاله اش.

به اون غذا های ترسناک میگفتن خوشمزه؟؟

لبخند ریزی زد:"نهه..بابا می‌دونی چقدر از غذا های خاله وحشت دارم...ترجیح میدم نودل بخورم و تنها باشم تا کنار بچه های ده ساله ی خاله"

پدرش خنده ی بلندی کرد:"خیلی خب..پس فردا صبح ما میریم..شبت بخیر "

سر تکون داد و باهاش خداحافظی کرد.

گوشی رو برداشت:"خودت شنیدی دیگه؟"

ته 'اوهوم'ـی کرد.

بعدش گفت:"پس من الان میام"

کوک لبخندی زد:"خیلی خب..می‌دونم تا سرشون به بالش بخوره خوابیدن..پس راحت بیا..ولی رسیدی خبر بده درو باز کنم"

و بعد از مکالمه ی کوتاه دیگه ای قطع کردن

نگاهی به سر و وضع خودش انداخت.

خیلی خوب نبود..

بلند شد  و شت...
باید می‌رفت سمت اون کمد ترسناک.

ترجیح می‌داد جلوی تهیونگ لخت باشه تا سمت اون کمد بره.

پس برگشت سر جاش و بی اهمیت به تیپش سعی کرد ذهنش رو منحرف کنه تا کمد رو یادش بره.

_________________
سلاممممم
خوبین؟

نت امروز خیلی عن بود-_-...

لاو یووو

پارت بعد هم اپ میشه

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz