15

10K 1.6K 59
                                    

Fic↓
گریش بند نمیومد.

چی بدتر از این؟؟

عشقش با عکسای عاشقانه اش با اون دختر...

نفسش بعضی وقتا بین گریه کردن می‌گرفت.

دلش شکسته بود.

برای کسی مهم نبود البته این موضوع.

چون از نظر اونا کوک فقط یه فن معمولی بود که تهیونگ رو دوست داشت.

ولی اشتباه میکنن..کوک عاشق تهیونگه.

حالش اصلا خوب نبود..

____
بالاخره رسید به اتاقش و خودشو با خستگی روی تخت انداخت.

بالاخره وقتش آزاد شده بود.

لباساشو عوض کرد و گوشیش رو برداشت.

    "یک پیام از بیبی بوی"

کنجکاو شد و پیام رو باز کرد

زمان فرستاده شدن پیام برای سه روز پیش بود.

بیبی بوی:هی احمق..چه خبرا؟

لبخندی زد و شروع کرد به چت کردن با اون پسر.
Fic↑
________
Chat↓
رو مخ:ببخشید دیر جواب دادم کیوتی..

   Read 00:11am

رو مخ:نمیخوای جواب بدی؟؟

Read 00:23 am

رو مخ:کووک؟

بیبی بوی:..چیه؟

رو مخ:اوهااا...خوبی؟؟چرا اینجوری ای؟؟

بیبی بوی:به تو ربطی نداره.

رو مخ:باشه عصبی نشو جونگ کوکی.

Read 00:39am

رو مخ:هییی

Read 01:19am

رو مخ:خب..باشه..مثل این که حالت خوب نیست...بای

___
کوکیم هق..

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now