81

7.6K 1.1K 265
                                    

داشت اشک می‌ریخت.
بند نمیومد.
نمیدونست چیکار بکنه.
بدبخت تر از اونم هست؟

اشکاشو با دستش پاک میکرد ولی باز گونه اش خیس میشد

زار زد:"نهههه..چرا تهیونگ توی هوارانگ باید بمیرههههه؟؟؟هااااان؟؟؟چرااااا؟؟"

صدمین بار بود که این سریال رو میدید ولی باز گریه اش می‌گرفت.

با صدای زنگ گوشیش بی اعصاب جوابش داد:"هان؟کدوم خریه؟"

با شنیدن صدای بم مورد علاقش بیشتر زار زد
تهیونگ متعجب بود پشت خط:"کوک؟چرا گریه میکنی؟!"

کوک زار زد:"خفه شوووو..چرا باید بمیری؟؟؟هااااننن؟"

"چی؟من کِی مردم؟اون دنیا تلفنش به این دنیا وصل میشه؟یادم باشه"
و خندید

"کوفت..نخندددد...چرا مردییی؟؟؟چراااا؟؟؟"

تهیونگ لبخندی زد:"دلم برات تنگ شده"

کوک با یادآوری این که تهیونگ چند وقت بهش زنگ نمی‌زد اخم کرد و تلفن رو قطع کرد

ولی بلافاصله پیام فرستاد
_________
بیبی:ولی من دلم تنگ نشده بود!
__________
و تلفن رو انداخت روی مبل و باز زار زد:"لعنت به کارگردانش!..خبر مرگش بیاد..تهیونگ منو می‌کشی؟خودت بمیری عوضی"

و باز هم گریه کرد

با باز شدن در خونه پدر مادرش خشکشون زده بود.

آخه..خب..اگه شما بیاید خونه و ببینید پسرتون دو زانو نشسته روی زمین رو به تی وی گریه می‌کنه و با خودش حرف میزنه چه واکنشی نشون میدید؟

خب اونام همین کارو کردن.

مادرش با نگرانی سمتش دوید:"کووک؟چیشدههه؟؟حالت خوبه؟"
نگاهی به تی وی انداخت و پوکر شد
کار هر دفعه ی کوک بود
ضربه ی آرومی به کمر کوک زد:"هر دفعه منو میترسونی..لعنت به کارگردانش!"

و داغ دل کوک تازه شد:"آرهههه...لعنت بهشششش...تهیونگ منو کشتتتتت"

پدرش بعد زمزمه 'برای خودم متاسفم'رفت سمت آشپز خونه تا آب بخوره.

                        ***
از ماشین پیاده شدن وارد خوابگاه شدن
به شدت خسته بودن

یونگی خودشو انداخته بود روی هوسوک:"منو ببر تختمممم"

تهیونگ هم وضعش بهتر نبود.

نگرانی و دلتنگی و عصبانیت و خستگی..همه ی اینا باعث کلافگیش میشد.

با زنگ خوردن گوشیش دستش روی دستگیره خشک شد
با دیدن اسم لیسا ابرویی بالا انداخت

"بله؟"

-"سلام تهیونگی..رسیدین؟"

"آره..مشکلی هست؟"

صدای مضطرب لیسا اومد:"ن-نه..فقط نگران بودم...خیلی خسته بودین"

"خوبم ممنون..من قطع میکنم خسته ام"

"اوه باشه..فقط..میتونیم فردا بریم جایی؟"

ابرویی بالا انداخت..لیسا چش بود؟

"نه متاسفانه..دارم میرم دیدن کسی"

"کی؟؟؟"
لیسا به سرعت پرسید

"فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه...شبتون خوش"
و قطع کرد.

زیر لب گفت:'دختره ی فضول'

خودشو روی تخت انداخت...فردا باید می‌رفت دیدن کوک.

________
هق تا ساعت دو بازم آپ میکنم..ببخشید دیر شد..تو ویس کال بودم نشد بنویسم الان نوشتم:›

لاو یوووووووو

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now