74

8K 1.2K 80
                                    

توی اتاق نشسته بود و به چند ساعت پیش فکر میکرد

حتی جرعت نداشت از اتاق بره بیرون

نمیدونست صدای ناله هاشو شنیدن یا نه

یه کوچولو درد داشت ولی اونم با حموم رفتنش خوب شد

رو تختی هم باید مینداخت لباسشویی.
خیلی نامحسوس.
شایدم باید بعدا مینداخت؟
تصمیم گرفت اون ملافه ی سفید رو بزاره کنار و بعدا بشوره.

حتی جرعت نداشت سمت تهیونگ بره.

حس میکرد داره از خجالت میمیره.

صدایی از بیرون نمیومد
ساعت شیش عصر بود و اون میخواست بره قدم بزنه.

لباساشو با یه هودی مشکی گشاد و شلوار جین مشکی عوض کرد.

اینا رو میپوشید حس بهتری داشت تا لباسای رنگی رنگی.

'آه'ـــی کشید و از اتاق بیرون رفت.

کسی اهمیت نداد و به نظر می‌رسید کسی نشنیده باشه.

خب این فکر اون بود چون نمیدونست هیونمین یه چیزایی شنیده.

هیونمین با پوزخند داشت نگاهش میکرد و این باعث لرزش بدن کوک میشد.

"من..میرم قدم بزنم"
کوک آروم اعلام کرد و رفت سمت در.
کسی اهمیت نداد.

بوت های مشکیشو پوشید .
در خونه رو آروم باز کرد و رفت بیرون.

به خیابون نگاه کرد..ماشین ها رد میشدن..

کوک تصمیم داشت بره دیدن مینسو هیونگش..اون باید سوپرایز میشد.

____
"عشقم←ددی‌ته"
"بیبی کیوتم←بیبی"

ددی‌ته:هی بیب..خوبی؟

بیبی: سلام.. اممم..خوبم ممنون

ددی ته:خوبه..بهتری؟

بیبی:آم.. خوبم

ددی ته:چیزی شده؟

بیبی:نه نشده

ددی ته:مطمعنی؟

بیبی:فکر کنم..

ددی ته:چی شده؟؟

بیبی:خب..من.. خجالت میکشم..

ددی ته:اووه..گوکی؟واقعا؟؟بیبی از من خجالت می‌کشی؟؟

بیبی:آره..

ددی ته:اوه..خب فکر کنم باید ببینمت.

بیبی:چرا؟..

ددی ته:دلیلش رو بهت میگم..شب بیا جایی که میگم

بیبی: باشه.

ددی ته:خوبه بیبی..من برم توی جاده ایم.

بیبی:جاده ایم؟

ددی ته:من و راننده.

بیبی:آها.

ددی ته:خیلی خب..بای

بیبی:بای..

_____
لاو یو✨❤

من از وقتی اپ کردم عذاب وجدان دارم سر پارت قبل=|..
نمدونم چرا..عح

هیونمین-_-

شاید باز اپ کنممم

🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱Where stories live. Discover now