1

1.4K 185 222
                                    

...

..

.

" جیزز حوصلم پوکید. "

لیام با خستگی غر زد.
درحالی که رو تختش دراز کشیده بود، صورتش تو بالش فرو رفته بود و دستا و پاهاش تو جهتای مختلف کش اومده بودن.
فقط از مدرسه برگشت و به محض اینکه وارد اتاقش شد، خودشو رو تشکش پرت کرده بود.

سرشو بالا گرفت و قفل گوشیشو باز کرد تا ساعت رو چک کنه.
ساعت 3.54 بعد از ظهر بود و لیام فکر کرد شاید وقتشه یچیزی بخوره.
بلند شد، گوشیشو تو جیبش چپوند و راهشو به سمت
آشپزخونه کشید.

وقتی گوشیش تو جینش شروع کرد به لرزیدن و بدنشو قلقلک داد، به سختی ایستاد، اونو از تو جیبش بیرون آورد و همینطور که قفل صفحه رو دوباره باز می‌کرد به سمت یخچال رفت.

یه مسیج از هری تو واتساپ داشت، بازش کرد و شروع کرد به خوندن.

From: Harry x _ 3.56 P.M
هی، چیکارا میکنی؟
میخوای بیای؟
بچه ها اینجان.

چشم لیام رو کلمه‌ی کام قفل شد و سعی کرد جلوی
خنده شو بگیره.

( پارازیت: به جا come نوشته بود cum )

لیام حتی نتونست بهش جواب بده وقتی پشت هم دو تا مسیج دیگه هم گرفت.

From: Harry x 3.57 PM

*come

From: Harry X _ 3.57 PM
تصحیح خودکار فاکییی

لیام سرشو برای حماقت دوستش تکون داد و تایپ کرد.

To: Harry x _ Today, 3.57 PM

حتما، فقط بزار یچیزی بخورم، باشه؟ سر بیست مین اونجام.

From: Harry x _ 3.57 P.M
اوکککککک

لیام گوشیش رو روی میز گذاشت و نگاهی به داخل
یخچال انداخت.
مامانش _وقتی صبح اونجا اومده بود_ براش پنکیک
درست کرده بود و حالا لیام از دیدنشون تو یخچال کاملا راضی و خوشحال به نظر می‌رسید.

بشقاب پنکیکا رو گرفت، تو مایکروویو گذاشت و برای یه دقیقه تنظیمش کرد.

بدنشو به کانتر تکیه داد و منتظر موند، بعد چند ثانیه
آهی کشید و به سقف زل زد.

اون روز نمی تونست از این خسته کننده تر باشه.

...

..

.

بعد از بازی کردن چند دست فیفا و ماریوکارت، حوصله‌ی همشون دوباره سر رفته بود.

توی اتاق خواب هری، لویی و هری رو تخت لم داده بودن.
نایل کف زمین پخش شده بود و لیام رو صندلی کیسه ایِ صورتی هری نشسته بود.

لویی ناله کرد:
"من خیلی خسته شدم، لطفا یکی یه کاری بکنه."

لیام چشماشو چرخوند و گوشیشو از جیبش بیرون کشید.
سعی می کرد وقتی قفل گوشیشو باز میکنه و روی 'پلی‌استور' میکوبه، به غرغرای لویی توجه نکنه.

قسمت 'برنامه ها' رو انتخاب کرد و وقتی صفحه بالا
اومد، به دنبال چند تا برنامه‌ی جالب شستش رو روی
صفحه کشید، ولی چیزی پیدا نکرد که قبلا ندیده باشه.

چند لحظه بعد، وقتی که دیگه داشت صفحه رو می‌بست، با دیدن یه آیکون متوقف شد.

اون یه حباب نارنجی بود، کله‌ی یه گربه...

دقیق‌تر، یه اپلیکیشن به اسم "میوچت"

لیام کمی اخم کرد، ولی بعدش فقط شونه بالا انداخت و رو قسمت "نصب" ضربه زد، فکر کرد هیچ کار بهتری برای انجام دادن نداره.

وقتی برنامه بالاخره نصب شد، لیام شروع کرد به ساختن یه اکانت.

یه لحظه در مورد نام کاربریش فکر کرد قبل اینکه تو اون قسمت تایپ کنه:

نام کاربری : pxyno

jizzyum : رمز عبور

روی "عکس اضافه کنید" کلیک کرد و سریع تو لایبری
عکساش چرخید.
تصميم گرفت عکسی از چهره‌اش نذاره چون ممکن بود
کسی بشناستش پس به جاش یه عکس از عضلات شکمش انتخاب کرد.

و بعد نوبت تنظیمات پروفایل بود.

از اطلاعات فیسبوک خود استفاده کنید : 'ایگنورش کرد'

ایمیل ( پرایوت ) : Lpayne93@gmail.com

اسم : ليام

سن : 19

جنسیت : | مرد |

" ليام، چیکار میکنی ؟ "

صدای هری رو شنید، بهش نگاه کرد و شونه بالا انداخت.

"فقط یسری اپ دان کردم و دارم سعی میکنم ثبت‌نام
کنم."

گفت و همه بهش نگاه کردن.

نایل پرسید:
"چه اپی؟"

لیام جواب داد:
"اسمش میوچته."
"با آدما از هر جای دنیا چت میکنی، فکر کنم!."

"عاووو ، آبنبات آنتی سوشال من داره سعی میکنه دوستای جدید پیدا کنه!"

لویی از رو تخت بلند شد و تو اتاق دویید، خودشو رو لیام انداخت و رو پاهاش نشست.
دستشو دور گردن پسر پیچید و به اسکرین گوشیش نگاه کرد.

" خب، که چی حالا؟"

لیام چشماشو برای دوستش چرخوند و رو دکمه‌ی "انجام شد" ضربه زد.

لویی شونه‌ی پسر رو فشار داد و لیام آه کشید.

"حس میکنم قراره از انجام دادنش پشیمون شم."

گفت اما قطعا قرار نبود پشیمون بشه.

____________________❤💛

پسوورد لیام  T-T

MeOw | PERSIAN TRANSLATION |Où les histoires vivent. Découvrez maintenant