13

457 108 77
                                    

...

..

.

zjmsterx: دوسِت دارم

pxyno: تو دقیقا کنار من دراز کشیدی

zjmsterx:
این جوابی نبود که می‌خواستم :(


لیام چشماشو چرخوند و با یه لبخند واقعی به دوست‌‌پسرش نگاه کرد.

"منم دوسِت دارم."

گفت و زین در جواب بهش لبخند زد و رو لبهاشو به نرمی بوسید.

"چقدر؟"

لیام هوم کشید.

"تو بهتره این سوالو پس بگیری، مگه اینکه بخوای دوباره لنگ بزنی."

زین رو سخت‌ بوسید، روش خیمه زد و زانوهاشو دو طرف بدنش گذاشت.

زین نفس سنگینی کشید، دستاش از بالا تا پایین بدن لیام رو طی می‌کردن.

وقتی لیام پایین‌تنه‌ش رو به مال اون فشار داد، بلند ناله کرد و بهش این فرصتو داد که زبونشو تو دهنش هل بده و بوسه رو عمیق کنه.

زین برآمدگی‌شو بیشتر به بین پاهای لیام کشید و باعث شد اصطکاک ایجاد بشه و اونا تو دهن هم ناله کنن درحالی که دستاشون هرجایی از بدن‌هاشون سفر می‌کرد.

"امممم، هنوز نمیتونم باور کنم که تو انقدر سابمیسیو بوده باشی."

لیام گفت و رو گردن زین بوسه گذاشت.

زین ناله کرد، به موهای پسر چنگ زد، اونا رو آروم کشید و باعث شد لیام از لذت ناله کنه.

اونا پایین‌تنه‌هاشون رو رو هم کشیدن درحالی که زین همین حالا هم هارد شده بود و لیام هم دست کمی ازش نداشت.

لیام برای یه لحظه فاصله گرفت، لباس زین رو درآورد و حتی به جایی که اونو انداخت، نگاه نکرد.

به پایین خم شد و شروع کرد به بوسیدن عضله های شکم دوست‌پسرش.
وقتی به خط کمرش رسید، دوباره به سمت لبهاش برگشت و پسرشو خشن بوسید.

داشت تیشرت خودشو هم درمی‌آورد که صدای در زدن رو شنید.
هر دوشون از بیچارگی ناله کردن و از بوسه دست کشیدن.

لیام مستقیما بین کمر و پاهای زین نشست و آه کشید قبل اینکه تخت رو ترک کنه.

"وایسا، نرو"

زین لب هاشو بیرون داد.

"تو نمیتونی منو اینجا با یه دیک شق شده تنها بزاری."

لیام عذرخواهانه لبخند زد.

"متاسفم بیب، برمی‌گردم و ادامه میدیم، باشه؟"

لیام گفت و برای آخرین بار زین رو بوسید قبل اینکه از اتاق خارج بشه.

به طبقه‌ی پایین و بعد به سمت در رفت.
بازش کرد و با اشتون رو به رو شد.
اون پسر لبخند بزرگی تحویل لیام داد.

"های، تو و زین سرتون شلوغه؟"

پرسید و لیام یهو احساس خجالت‌زدگی کرد.

"عاام، یجورایی، آره."

پشت کله‌شو خاروند و لبخند ضایعی زد.

"اوه مای گادد، بهم بگو اون کارو نمی‌کردین."

لیام گلوشو صاف کرد.

"عا دقیقا منظورت از 'اون کار' چیه؟"

"تو میدونی منظورم چیه."

اشتون داد کشید و لیام شونه بالا انداخت.

"خب، میدونی، ما...."

"اوه خدا، فهمیدم، من خیلی متاسفم مرد، نمی‌خواستم مزاحم شم، من..."

به لکنت افتاد.

"من دیگه میرم، بازم متاسفم، خداحافظ."

و دور شد.

چقد عجیب غریب...

لیام اخم کرد و در رو بست.

با خودش نیشخند زد و به سمت طبقه بالا و بعد اتاق خوابشون پا تند کرد.

زین رو دید که هنوز رو تخت دراز کشیده بود و خودشو از رو شلوار می‌مالید.

وقتی لیام رو دید بلافاصله از کارش دست کشید و با چشمای پاپی طور بهش نگاه کرد.

"همین حالا بلوجاب، لطفا."

دوباره لبهاشو بیرون داد.

خدااا، اون زیادی رک بود.
لیام خندید و به طرف تخت رفت.
بین پاهای دوست‌پسرش نشست و لب هاشو با عشق بوسید قبل اینکه بالاخره شلوارشو پایین بکشه.

"هر چیزی برای بیبیِ من"


_____________________❤💛


تموم شد •-•
Bye...

With love x

MeOw | PERSIAN TRANSLATION |Where stories live. Discover now