دستهاشو به زانوهاش گرفت و چندبار سرفه کرد ، نایل پشتشو مالید .

_" خوب؟ ... آماده ی چی؟ "

با چشمای ریز از ماریا پرسیدم .

زین برای ماریا یه گیلاس شراب آورد ولی نایل بهش اشاره کرد که لازم نیست . زین زیرلب گفت : میخواستم نفسش تازه بشه !

ماریا سرش رو بالا آورد و گفت : که به نوبت برید اعلی حضرت رو ببینید!

جیغ کشیدم : چی؟! حالش خوب شده؟!! "

ماریا دستهاش رو به نشونه ی پایین آوردن صدام تکون داد : نه خیلی. ولی الان در حالیه که میتونه باهاتون حرف بزنه . "

از جا پریدم تا برم هر چه زودتر هری رو ببینم که یکی بازوم رو گرفت .

_" کجا با این عجله؟ "

سعی کردم بازوم رو از دست لیام بیرون بکشم.

_"خوب معلومه دارم میرم هری رو ببینم ، ولم کن! "

_" تو چه صلاحیتی داری که هری رو زودتر ببینی ؟ « من » اول میرم باهاش در مورد اتفاقات مهمی که افتاده میگم ، بعد تو میتونی بری ببوسیش . دیگه حرفی نباشه. "

_" تو اصلا حق نداری به من بگی چیکار کنم. "

_" من الان پادشاهم! پس مهم ترین فرد اینجام و همین الان هم میرم با هری حرف میزنم! "

با مشت زدم به سینه لیام و هلش دادم .

_" مگه خوابشو ببینی که زودتر بری! "

نایل اومد از پشت شونه ام رو گرفت و کشیدم عقب. زین اومد بینمون و گفت :

_" چیکار میکنی پرنسس؟ لیام راست میگه . بزار اول اون با هری صحبت کنه. "

دستای نایل رو از شونه ام انداختم و لباسم رو صاف کردم.

_" برو . "

لیام با اخم بهم نگاه کرد .

_" برو من که حرفی ندارم . "

با خونسردی به لیام گفتم ، و اون بعد از یه نگاه خیره طولانی که ازم مطمئن بشه ازمون دور شد . ماریا اومد به سمتم .

_" عزیزم الان برمیگرده . "

سری تکون دادم و ماریا رو دور زدم و دویدم دنبال لیام .

_" الیزابت! "

نایل صدام زد و باعث شد لیام سرشو برگردونه و با دیدن من قدم هاشو سریع تر کنه . وقتی بهش رسیدم بازوشو جلوی شکمم دراز کرد و باعث شد بیفتم روی پله . به زحمت خودمو بلند کردم و با لیام که طبقه بالا از پله ها بالا می رفت چشم تو چشم شدیم . از جا پریدم و با آخرین سرعت پله های سرسرا رو دو تا یکی طی کردم و تو راهرو اتاق هری به لیام رسیدم .

یه لحظه با مکث بهم خیره شدیم و بعد دویدیم به سمت اتاق هری . لیام دستگیره رو گرفت و با دست دیگش بهم اشاره کرد که نزدیک تر نرم . لبام رو بهم فشار دادم و با چشمای ریز شده بهش چشم غره رفتم . لیام رفت داخل و در رو بست . رفتم پشت در و در حالی که ناخنامو کف دستم فرو میکردم و لبام رو گاز می گرفتم به اتاق قرمز خیره شدم .

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now