تنبیه و بوسه

3K 228 124
                                    

داستان از نگاه نایل :

ظهر با چشمای پف کرده از خواب بیدار شدم .

دیشب بخاطر اینکه والامقام تا دیروقت به قصر برنگشته بودن همه بیدار بودیم و نگران . و وقتی برگشتند همه در اتاقشون جمع شدیم و ازشون قول گرفتیم که دیگه بدون هماهنگی با ما جایی نروند . به همین خاطر تا نزدیک صبح بیدار مونده بودم و الان هم اصلا حال ندارم ولی با اینحال اگه بیشتر از این بخوابم حالم بهم میخوره.

لباس خوابم رو با لباس های مخصوصم که رو صندلی رها کرده بودم عوض کردم . این لباس مثل پوست ماهی پر از پولک های ریز و درشت آهنیه که پوستم رو اذیت می کنن ولی نمیتونم باهاشون مشکلی داشته باشم میتونم؟

از اتاقم زدم بیرون و توی راهرو شروع به قدم زدن کردم وقتی به راه پله مارپیچ رسیدم یک خدمتکار به سرعت ازش در حال بالا اومدن بود که وقتی من رو دید وایساد.

_"آقا؟ اعلی حضرت گفتند زودتر به محضرشون حاضر شوید.!"

مرخصش کردم و دیگه پایین نرفتم . یکم دیگه به راه رفتن ادامه دادم تا از پله های طبقه بالا رسیدم و بالا رفتم . ته راهرو میک داشت پشت در اتاق والامقام چرت می زد. دستام رو با صدای بلندی بهم کوفتم .

_"وقت چرت ظهرگاهی بخیر میک عزیز!"

نگهبان از جاش پرید و بشدت شروع به سرفه کردن کرد . دلم اصلا براش نمی سوزه در واقع شانس آورده که من آدم خبرچینی نیستم که به هری بگم این نگهبانت چقدر با مسوولیته!

وقتی هنوز داشت سرفه می کرد در زدم و هری اجازه ورود داد. دستگیره رو گرفتم و هلش دادم داخل . هری از بالکن اومد بیرون در حالی که قیافش خیلی درهم بود.

_"امری داشتید والامقام!"

هری سرش رو تکون داد و با دستش یک صندلی رو برام عقب کشید تا بشینم و خودش هم روی صندلی سرمیز نشست. لحظاتی بین ما به سکوت گذشت.

_"نایل ... یادته وقتی 16 ساله بودیم؟ بخاطر داری موقع تقسیم وظایف ... چه قراری با هم گذاشتیم؟"

صدای هری به خاطر آروم حرف زدنش از همیشه بم تر بود و موهای موجدارش روی پیشانیش ریخته بود.

کمی به فکر فرو رفتم. بیاد آوردن خاطرات نوجوانی اندکی برام سخته.

_"فکر می کنم قسم خوردیم که از وینتر مثل جون خودمون حفاظت کنیم..."

هری چند لحظه سکوت کرد و بهم با صورت خالی خیره شد طوری که من کمی شک کردم که حرفی زدم واقعا درست باشه!

_"بله درست گفتید. اما یادتون هست چرا من به شما مقام های مهم قصر رو دادم؟!"

هری واقعا از همیشه اسرارآمیز و مشکوک تر شده! داره از خاطرات قدیمی سوال می پرسه و این خیلی برام عجیبه!

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now