•thirteen•

2.4K 370 168
                                    

"کجا بودی؟ آلبرتو رفته بود دنبالت و بعد با ترس به من زنگ زد وقتی خونه نبودی!" وقتی که لویی وارد مکان تمرین‌شون شد، زین داد زد و اون رو توی بغلش گرفت. "درک میکنم که نمیخوای همیشه کارای احمقانه‌ای که میکنی رو به من بگی،‌ ولی باید به اون میگفتی. یا حداقل جواب تماس‌هاش رو میدادی."

"ببخشید." لویی زمزمه کرد و زین رو بغل کرد، یه لحظه به خودش اجازه داد تا توی آغوش بهترین دوستش آروم بشه. "میدونم که گفتی نکنم، ولی یه کار احمقانه کردم. خجالت‌زده‌تر از اونی بودم که بتونم زنگ بزنم."

جواب زین یه آه عمیق بود، و لویی احساس کرد که اون سرش رو به نشونهٔ مثبت تکون داد. "فراموشش کن، بیب. اگه اون عوضی بخواد این اشتباه رو با قضاوت کردن ادامه بده، به آلبرتو میگم بره و پدرش رو دربیاره‌. تو برو توی اتاق استراحت و با کارولین و سوتن به استایلت برس. ازت میخوام که آماده هم بشی."

"باشه، مرسی زی." لویی گفت، صداش هنوزم آروم بود. "و_و مرسی که بخاطر این چیزا خوب و آروم رفتار کردی. من فقط...میخوام این دراما رو فراموش کنم."

"تقریبا شیش‌‌ماهه که من میخوام فراموشش کنی." زین خندید. "درضمن، میدونم که بخاطر جریان هری اذیت شدی، و  من دیگه نمیخوام ناراحتت کنم."

"تو واقعا بهترینی." لویی بدون نفس گفت.

"میدونم." زین با یه لبخند کوچیک گفت، دست‌هاش بازوهای لویی رو فشار میدادن. "بند داره تمرین میکنه، پس بهتره که کم‌کم‌ بری. ما اینجا رو برای مدت طولانی‌ای نداریم و اجرا هم فرداست."

زین به شونهٔ لویی ضربه زد و اون رو به سمت اتاق استراحت فرستاد. لویی سرش رو پایین نگه داشت، آستش‌هاش رو روی مچ دست‌هاش کشید و یقهٔ لباس رو تا گردنش‌ بالا برد. میدونست که تلاشش برای قایم کردن اون مارک‌ها احمقانه بود چون تیم‌ش بالاخره اونا رو میدیدن. اون درِ مشکی رنگی که اسمش روش بود رو باز کرد و لبخند زد ‌قتی دید فقط کارولین و سوتن توی اتاق منتظرشن.

"سلام عسلم‌!" سوتن نفسش رو حبس کرد و به سمت راک‌استار کوچولو رفت. "امروز باید سریع کار کنیم چون رئیس روی استیج میخوادت‌. آرایش، انتخاب لباس از روی جارختی، و آماده شدن، همه‌شون همزمان. پس لباس‌هات رو دربیار دارلینگ و شروع کن به لیپ‌تریل* یا چیزایی مثل این."

لویی با ریز خندید وقتی که سوتن اون رو روی صندلی میک‌آپ نشوند. وقتی که لباسش رو در آورد، تقریبا مارک‌های روی بدنش رو فراموش کرده بود. "پس بیا شروع کنیم!"

تقریبا فراموش کرده بود، ولی وقتی که حالت نگران صورت‌ استایلیست‌ها رو دید یادش اومد. سوتن با یکی از دست‌هاش دهنش رو پوشید همونطور که چشم‌هاش روی لاوبایتِ بنفش بزرگ روی گردن لویی بودن. اون به کارولین نگاه کرد، کسی که داشت بقیه مارک‌هایی که روی بازوها و پهلوهای لویی بودن رو چک میکرد. "اوه شت. هانی من همچین لاوبایت‌هایی رو از وقتی که با چیز بودی نپوشوندم... "

•Amazing Sin• [L.S] Where stories live. Discover now