فکر میکردم تو همین مدت که هری نیست هر شب ممکنه کندال یک نفر رو بفرسته سراغم و سرم رو ببره ، واسه همین هر شب با شمشیر تو دستام میخوابیدم . کار سختی بود اما میخواستم سرم رو روی تنم نگه دارم .
اما به هر حال هیچ قاتلی سراغم نیومد و این عجیب بود ، چون کندال همیه ازم متنفر بود و میخواست من رو از کاخ بندازه بیرون اما حالا که داره عروسی میکنه به فکر انتقام از من نیست .
تق تق تق ...
تق تق تق ...
به در نگاه کردم ، به نظر صدا از اونجا می اومد .
_" بیا تو؟ "
در به آرومی و با تردید باز شد. ماریا یک شاخه از موهاش رو پشت گوشش زد و با نگرانی بر اندازم کرد .
_" شما حالتون خوبه خانوم؟ "
_" خوب به چه معنی؟ "
مذریا شونه هاش رو بالا انداخت و نشست روی صندلی .
_" میبینم به موقعیت جدیدت خوب عادت کردی . "
لپ های ماریا سرخ شد.
_" نه من اصلا عوض نشدم . "
ماریا با زمزمه گفت و زیر چشمی نگاهم کرد .
_" نیازی ندارم اینجا باشی . یعنی به هیچکس نیاز ندارم . پاشو برو عروسی. "
_" کدوم عروسی خانوم ؟ کاشکی آتیش بباره . کاشکی سنگ بباره . این چه جشنیه . این مراسم خاک کردن منه . "
_" این حرفو نزن . "
_"چرا خانوم ؟ "
ماریا صداش رو پایین آورد و ادامه داد.
_" از دیشب کنار آینه نشسته هزار جور صابون بمالن به صورتش . "
_" صابون؟!"
خنده ام گرفت.
_" صابونن دیگه. همینا که چاله چوله های پوستشو پر میکنه . اه اه . دختر به این زشتی ندیده بودم . دیشب که رفتم اتاقش کم مونده بود وحشت کنم . یک عجوزه ای بود که نگو . موندم که اعلی حضرت چطور میخواد یک عمر با این تحفه زندگی کنه ... "
ماریا صورت وا رفته من رو که دید باقی حرفش رو خورد.
_" نایل کجاست؟ "
_"تو اتاقش نشسته و فقط زیر برگه های خرید رو مهر میزنه . اونم نمیخواد بره به عروسی . "
_"چرا نه . "
_" چرا نداره خانوم . نایل میگفت شما و اعلی حضرت .... آم آم ... همدیگه رو میخواستین. گفت این عروسی باید بره به ... به چیز . "
ته دلم لبخند زدم.
_" کندال ناراحت نمیشه نره ؟ "
_"کندال چیزی نمیگه اما حتما پیش اعلی حضرت کلی سوسه میاد . "
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)
خداحافظ هری
Start from the beginning