37

9.8K 1.4K 2.5K
                                    

سلام بادکنکا😍🎈

شوطورید؟😁🐫

 

با درس ها چه میکنید؟😑🖕🏾

❌برید پیج رو فالو کنید میخوام تریلر رو بزارم😑❌

کاور، مامان هریه😍
ملکه ی چشم آبی منه 💙👀

و تازه فهمیدم خیلیا زیام ها رو نمیخونن😐💔
بادکنکای عزیز من خیلی از توضیحات در مورد گذشته ی هری و لویی رو تو زیام ها گفتم😐
پس وقتی یه چیزی برات گنگه، برای اینه که تو زیام رو نخوندی😐💦

بسه دیگه😑💦

_________________________________

.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د هری

*فلش بک_۱۴ سال قبل*

دستی توی موهای بلند و طلایییم میکشم و حالتشون میدم، اما خیلی تاثیری نداره....
اونا بیش از حد شلخته‌ان و حالت نمیگیرن..!

بعد از چند لحظه، با ناامیدی پوفی میکشم و لب هامو آویزون میکنم و تو آینه به خودم نگاه میکنم که تو اون لباس پر زرق و برق گم شده بودم.

پارچه های زیبا و طرحدار لباس باعث شد یه لبخند بزرگ و احمقانه رو لبم شکل بگیره و چندبار دستم رو روی لباسم بکشم تا گرد و خاک خیالیش رو پاک کنم.

این لباسا خیلی قشنگن....
اصلا هر چیزی توی این قصر خیلی قشنگه...!

"اهم اهم....سلام هرمن!...من هری ام، برادرت!"

تو آینه به خودم نگاه کردم و سعی کردم چشمامو، درشت و معصوم بکنم و یه لبخند گنده زدم، طوری که چال گونم خیلی خوب مشخص شد.

چند لحظه به قیافه ی خودم تو آینه نگاه کردم ولی خیلی سریع به خودم چشم غره رفتم و آهی کشیدم.

هری احمق!...'من برادرتم؟'...
نباید خودت رو بهش تحمیل کنی...!
شاید نخواد برادری مثل تو داشته باشه..!

دوباره سرم رو بلند میکنم و تو آینه نگاه میکنم، اینبار اخم میکنم و با صدای کلفت و خشداری، درست عین پدر میگم

" سلام، روزت بخیر...من هری‌ام، فکر کنم منو بشناسی، مگه نه؟...لعنتی!!!....این افتضاحه!...من چی باید بهش بگم آخه؟"

با بیچارگی ناله میکنم و همونطور که دستامو تو سینم گره میزدم، پامو روی زمین میکوبم.
اصلا چرا همه چی انقدر سخته..؟!
اصلا چرا اول اون نمیاد باهام دوست بشه..؟!

"شاید بهتر باشه بری پیشش، و اولین چیزی که به ذهنت رسید رو بهش بگی!"

با شنیدن صدای گرم و مهربونم مادرم، اخمامو باز میکنم و بهش نگاه میکنم که با همون لبخند گرم و همیشگیش، دم در ایستاده و بهم نگاه میکنه.

CONQUEREDWhere stories live. Discover now