CONQUERED

21

چطورید بادکنکهای من؟🎈

دلم براتون سوراخ شد😁

☝️گیف😍💦

این پارت۵۷۶۵ کلمه شد.
ووت و کامنت نزارید با سوزن میترکونمتون😡😠
بادکنک های خوبی باشید🎈😁

پایین باهاتون حرف دارم❌

___________________________________

.
.
.
.
.
.

"می خوام کاری کنم که راه رفتن یادت بره"

هری تو گوشم گفت و لاله ی گوشم رو با زبونش خیس کرد، از حس زبونش ،موهام سیخ شد و سرم رو کج کردم تا ازش دور بشم.

حس کردم رو گردنم نیشخند زد و خودش رو کمی بالا تر کشید و به چشم های ترسیدم نگاه کرد و دوباره روم خم شد، زبونش
رو روی خط فکم کشید و سمت گردنم رفت

مغزم هنگ کرده بود....
سعی میکردم حرفی که زد رو جور دیگه ای معنی کنم...
راه رفتن یادم بره؟....
نه اون نمی خواد باهم بخوابه....
خوشبین باش لویی...
احتمالا می خواد پامو بشکنه!

خوشبین بودنم خیلی طول نکشید وقتی دستشو حس کردن که از رو پهلوم پایین تر رفت و با لبه ی شلوارم بازی کرد.

انقدر ترسیده و شوکه زده شدم بودم که قدرت حرف زدن نداشتم و فقط بهش نگاه میکردم که چطوری چشم های سبزش تیره تر شده بودند.

زبونش رو روی گردنم کشید و پایین تر اومد و وسط سینه هامو خیس کرد. و از اون زاویه بهم نگاه کرد که چطوری از شدت ترس، لبام میلرزید

دوباره رو زانو هاش ایستاد وبهم نگاه کرد،از روم بلند شد و ایستاد و دستشو سمت شلوارش برد. کامل درش اورد و رو زمین پرتش کرد و با اون نیشخند مسخرش دوباره سمتم اومد.

پاهاشو دوطرف بدنم گذاشت و با نگاه گرسنش به بدنم نگاه کرد‌. جلوی باکسرش براماده شده و از همین الان تحریک شده. از ترس نفس نفس میزدم، نباید بهش اجازه بدم بهم دست بزنه

  دو تا دستشو روی سینه هام گذاشت و آروم سر انگشتاش رو روی بدنم کشید و پایین اومد به محض اینکه لبه ی شلوارم رو گرفت با صدای ارومی گفتم

 
  "یه_یه لحظه...یه لحظه صبر کن...خواهش میکنم...وایسا"

همون طور که دستش لبه ی شلوارم بود نیشخندی زد و گفت

"چی شده؟پرنسس استرس داره؟....نترس خوش میگذره"

به مسخره گفتو و اینبار شلوارم رو گرفت و آروم پایین کشید و از قصد دستشو به دیکم کشید. زیر لمسش تکون ارومی خوردم و دوباره گفتم

"تو_تو الان عصبانی هستی....اینکارو_ نکن....خواهش میکنم... تو نمیتونی اینکارو باهام بکنی"

جلوتر اومد و سرسینه ی راستمو بین انگشتاش فشار داد و باعث شد از درد لبامو گاز بگیرم و با عصبانیت گفت