هری با آرامش کامل از پله های راهرو پایین رفت . دوست داشتم راه پله رو روی سرش خراب کنم. پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم و قبل از اینکه به سرسرا برسه جلوش رو گرفتم . سرش رو برگردوند و به پشت سرم نگاه کرد.
_" میشه بپرسم دارین از چی فرار می کنین؟"
_" میک؟ این رو ببر یه جایی سرجاش بنشونش خیلی داره تو دست و پام می پیچه."
هری سرش رو به سمت نگهبانش متمایل کرد و پوفی کشید . به هری چشم غره رفتم و نگهبانش بازوم رو گرفت و کشید سمت حیاط . مدام سعی می کردم خودم رو آزاد کنم . ردیفی از چهارپایه های کوچک برای نشستن تماشاگرا گوشه های حیاط چیده بودند . میک منو به سمت ردیف سمت چپ کشید و روی نزدیک ترین صندلی نشوند.
_" همینجا می شینی و تکون هم نمیخوری ."
به میک چشم غره ای رفتم و دست به سینه و شق و رق به کسایی که یک پارچه سیاه طویل و بلند رو از دروازه تا راه پله پهن می کردند خیره شدم . بدون هیچ گونه احساسی در چهره ام داشتم از درون می جوشیدم . ردیف صندلی های کنار من کم کم پر از مردم اعیان و اشراف شهر می شد و خورشید دوباره پشت پرده ای از ابرها پنهان می گشت.
_"درود بر شما بانو ایزابت"
صدا رو از سمت مرد میانسالی که روبروم وایساده بود پیدا کردم . اون یک لباس با پارچه های سیاه که دوردوزی های درخشان طلایی و به نقش اژدها داشت پوشیده بود و پایین ریش بلند و بافته شده اش یک گیلاس الماس گره زده بود.
_" سلام . به جا نمی آورم."
مرد میانسال خنده بم و کوتاهی کرد و با چشم های ریزش بهم نگاه کرد.
_"نباید هم بشناسید چون تا کنون همدیگه رو از نزدیک ندیده بودیم . من وصف شما رو از فرناندز شنیدم و دانستم که زمانی پرنسس اسپرینگ بوده اید . من راهیرا فرستاده فال هستم. رابطه اقتصادی کشورما و شما با حمله وینتر به پایان رسید."
_"صد افسوس. من شنیده بودم که فال در تامین هزینه های جنگ با اسپرینگ به هری کمک کرده."
_" فکر میکردم شما در مورد روابط سیاسی بیشتر از این ها بدونید . دوستی در سیاست هیچگاه پایدار نیست و همیشه اون چیزی که انجامش ایجاب میکند منفعت بیشتر است . هنر سیاستمداران هم گرفتن منفعت در لحظه است . کشورها هم مانند انسان ها زمان تولد و زمان مرگی دارند . اسپرینگ عمر خودش رو کرده بود . ولی اعلی حضرت همیشه بابت از دست دادن آن کشور غنی و نازنین ناراحت و افسرده خواهند بود."
_" از ابراز تاسف شما متشکرم . ولی به اعلی حضرتتون بفرمائید عمر کشورها ممکنه قرن ها طول بکشه ولی انسان ها هر لحظه امکان مرگشون وجود داره . پس وقتی بدون رحم و مهربانی با دیگران رفتار می کنند به خاطر داشته باشن که شب ها چشماشون رو باز نگه دارن."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Loveland (COMPLETED)
Hayran Kurguزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)
صفیر شمشیر خونی
En başından başla