_"هی تو منو یاد هری میندازی موقعی که زکام شده بود و پتوشو می کشید روی سرش و روزها از اتاقش بیرون نمی یومد تا کسی ضعفشو نبینه . هر موقع که ما می اومدم تا باهاش بازی کنیم اون به یه بهانه ای ما رو دست به سر می کرد ، اونوقت می دونی ما باهاش چیکار کردیم؟"
نایل طوری از بچگی هاشون تعریف می کرد انگار که همین دیروز بوده. ولی تصور قیافه مریض و داغون هری که فین فین می کنه و دور دماغش قرمز شده لبخند روی لبام میاره!
_"نه؟!"
_"چند تا سطل آب گرم ریختیم روی سرش! والدینمون حسابی تنبیهمون کردن اما ارزششو داشت!"
_"نایل اصلا برام جالب نیست . دیگه اسم هری رو جلوی من نیار."
لبام رو تو دادم تا از بغضم جلوگیری کنم . گونم رو به پتوی خشک و سردم مالیدم و آهی کشیدم._"چرا خوب؟ شما که خیلی با هم خوب بودین؟ با یه بهم زدن که عشق نابود نمیشه؟"
_"این حرفا چیه میزنی؟ کدوم عشق؟ کدوم رابطه؟ ما حتی اونطوری فکرم نمی کنیم!"
باورم نمیشه که نایل داره از عشق حرف میزنه! رابطه من و هری رو میشه بیشتر به مورچه و موچه خوار ، جغد و سنجاب ، مار و موش و شیر و کرکس تشبیه کرد!_"بیخیال شما روزها با هم تو یک اتاق زندگی می کردین. و ... بیا و به من نگو تا حالا با هم نخوابیدین !"
نایل داره گوشم رو با این مهملاتش آزار میده ._"نایل داری روی اعصاب من راه میری جدا ! خواهش میکنم دهنت رو ببند!"
چند لحظه ای نایل سکوت کرد و پوفی کشید . من از آرامش بدست اومده استفاده کردم و حرفم رو ادامه دادم._"هری اگه من رو دوست داشت من رو از اتاقش بیرون نمی کرد!"
لب هام رو مثل بچه های ناراحت پایین دادم با اینکه نایل نمی تونست ببینه._"الیزابت تو هری نمی شناسی . من خودم یکبار عاشق شدم و میتونم علاقه مردا رو از تو چشماشون بخونم..."
هیچ کس نمی تونه از توی اون سنگ های زمردین احساسات رو بخونه ، نایل فقط داره بلوف میزنه . الان دیگه اصلا نمیخوام این بحث بی سر و ته رو ادامه بدم._"به من بگو اون دختری که تو عاشقش شدی توی قصر زندگی می کنه؟"
_"آره از کجا فهمیدی من که بهت نگفته بودم؟! در ضمن باید بهت بگم حرفو عوض نکن. تو باید اعتراف کنی که..."
_"خدمتکار هم هست؟!"
_"تو که زاغ سیاه منو چوب نمیزدی الیزابت ... ها راستشو بگو؟"
_"لابد اسمشم ماریاست؟"
_"ای وای من که کف کردم! تو نکنه جادوگری ساحره ای چیزی بودی ما خبر نداشتیم ؟ آره ماریاست."
_"ببینم تو واقعا ماریا رو دوست داری یا فقط هوسه؟"
هنوزم نمیتونم باور کنم که نایل یک دخترو با تمام وجودش بخواد . اون دخترا رو برای تامین نیاز های جنسیش دوست داره.
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)
رز کویری
Start from the beginning