درست بغل دیوار یک خدمتکار زانو زده بود و از یک بشکه بزرگ چوبی پر از شیر با ملاقه توی ظرف های کوچیکی که توی یک سینی آهنی چیده بود می ریخت. در عقب ترین قسمت آشپزخونه کنار تنور یک زن خدمتکار مشغول تهیه نون های صبحانه بود و هر چند دقیقه یکبار با دستمال سفیدش پیشانیش رو پاک می کرد .

_"با اعلی حضرت خوش میگذره؟"

یک نفر از پشت سرم گفت . سرم رو برگردوندم و دو خدمتکار رو دیدم که کنار دیوار وایساده بودم و با نگاه خشم آلود من رو نگاه می کردند . صاحب صدا یک دختر با چشمای ریز و تیره ای بود که موهای چتری زغالی رنگش پیشونیش رو پوشونده بود . اون با حالتی کینه توزانه بازوهاش رو در هم قفل کرده و پوزخند می زد .

_"ولش کن این خانومو . میره به پادشاه چغلیمون میکنه ها! آخه اون خوب بلده خودشو شیرین کنه!"
دختر مو طلایی کنارش با طعنه به دوستش گفت .

_"من اصلا نمیدونم شما دارید در مورد چی حرف می زنین؟"

بقیه خدمتکارهایی که بیکار مونده بودن به جمعمون اضافه شدند تا شاهد تحقیر کردن من باشن.

_"دختره از راه نرسیده طوری دل اعلی حضرت رو میبره که پادشاه از زنش هم روش حساس تر میشه. ببینم تو دهات شما که توش زندگی می کردین بهتون یاد ندادن که با مرد زن دار رابطه برقرار نکنین . بیچاره بانو کندال! صبح تا شب از دست تو هرزه دریده گریه می کنه!"

پس حالا متوجه شدم . کندال این پیشخدمت ها رو بسیج کرده تا زیر آب من رو پیش کارکنان قصر بزنن! تا من رو پیش همه بد و آب زیرکاه جلوه بدن . تا همه ازم دوری کنن و پشت سرم حرف بزنن .

_"صبر کنین . اینقدر تند نرین! باور کنین من هیچ نقشی تو این اتفاقاتی که پیش اومده نداشتم . من اصلا هیچ رابطه ای با هری ندارم!"

_" به به ! به اسم کوچیکشون هم که صداش میزنی! ببینم دلتنگتون نشه اینجا معطلتون کردیم بانو! چه خوش اشتها هم هستی! اصلا نقشت این بوده که بیای به وینتر و دل پادشاه ما رو ببری آره؟ شاید هم یک جاسوس نفوذی باشی!"

به محض این که اون موطلایی این حرف رو زد نفس همه خدمتکار ها با صدای بلندی برید و آشپزخونه در سکوت فرو رفت .

_"برید کنار ببینم ! شما چه طور به خودتون اجازه میدین درباره الیزابت که دختری معصومیت و زلالی آب روانه اینطور حرف بزنین! لوسی! مارگارت! واقعا که باید از خودتون خجالت بکشین که درباره کسی که حتی نمیشناسینش اینطور قضاوت کنین و بهش تهمت ناروا بزنین! خانم پیبادی شما یک چیزی بهشون بگین!"

صدای نرم و دخترونه ماریا که به همکاراش تشر می زد رو تشخیص دادم . بعد از این همه مدت که ندیده بودمش و هیچ خبری ازش نداشتم حالا اون اومده با مهربونی ازم دفاع میکنه .

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now