لباس مخصوص

Start from the beginning
                                    

_"تو این لباس رو پس نمیدی؟... پس خودم پسش میدم!"

پیشخدمت رو کنار زدم و اون با نگرانی صدام میزد . به سریع ترین حالت ممکن از پله های مارپیچ بالا رفتم و به راهرو رسیدم . نگهبان هری مثل همیشه پشت اتاق پادشاه نبود و در اتاق هم بسته بود. با قدم های بلند رفتم جلو و در زدم . نگهبان هری در رو باز کرد. با دستم محکم کنارش زدم.

هری و زین روی صندلی روبروی هم مشت میز نشسته بودتد و غرق در گفتگوی مهمی بودند. الان مهم تر از همه اینه که هری بدونه یک پرنسس هیچوقت یک لباس شنیع نمی پوشه و دست و پاشو جمع کنه.

لباس رو همونطور پرت کردم روی میز و دست هام رو به کمرم گرفتم.
_"این لباس کوفتی چیه که برای من فرستادید؟"

نگهبان هری سعی کرد بازوی من رو بکشه و از اتاق بندازتم بیرون که با ناخنام چنگی روی بازوش انداختم تا دستم رو ول کنه . تا جوابم رو نگیرم از اینجا بیرون نمیرم.

زین با یک پوزخند ابروهاش رو بالا برده بود.

هری اخم عمیقی روی ابروهاش افتاد و فکش رو قفل کرد . لباس رو مشت کرد و به سمت من اومد .
_"این چه رفتار زشتیه خانم الیزابت ؟ امیدوارم توضیح موجهی برای اینکه بدون اجازه به خلوت من اومدید و لباستون رو روی میز کارم پرت کردید داشته باشید."

اون با یک لحن جدی گفت ، اگه من یک بچه بودم با این لحن بم ترسناک احتمالا به تته پته می افتادم اما متاسفانه اون کسیه که باید معنی رفتار زشتشو توضیح بده.

_"بله کاملا هم موجهه . من توی اتاقم بودم که یک خدمتکار در اتاقمو زد و گفت که پادشاه یک تکه پارچه رو انتخاب کرده تا شما تمام مدت روز تنتون باشه و جلوی مردم رژه برید. یک لباس که اونجایی که باید بپوشونه رو نمی پوشونه و برای تحریک و هوسرانی مردها دوخته شده. و حالا شما این لباس تکه پاره شده که جیزی ازش نمونده رو انتخاب کردید تا من پرنسس بپوشم! هرگز این کار رو نمی کنم. این لباس کوفتی رو بدین زنتون بپوشه! شما تعیین تکلیف کننده ی پوشش من نیستید و نخواهید بود مگر اینکه من هم بپسندمش."

_"چه خدمتکار بی ادبی دارید اعلی حضرت!"
زین با طعنه نوچ نوچی کرد و سرش رو برگردوند. هری عصبانیت از صورتش محو شده بود ولی هنوز هم اخم کوچیکی بین ابروهاش مونده بود.

_"پس شما از لباسی که براتون انتخاب کرده بودم خوشتون نیومد؟ باعث ناامیدی منه! چون شما مجبورید لباسی رو بپوشید که مورد علاقه شما نیست!"
هری سرشو با یک ناراحتی مصنوعی تکون داد و دست هاش رو پشت سرش قفل کرد . اون حق نداره اینطور با من رفتار کنه.

_"هیچ هم مجبور نیستم! و لباسی که شما انتخاب کردید رو به هیچ وجه نمی پوشم!"
صدام از شدت خشم و عصبانیت به لرزه افتاده بود ، کاری رو که نباید بکنم انجام نمیدم. این خیلی منطقی و سادست.

_"مثل اینکه دلت هوس سیاهچال رو کرده دوباره ها؟"
نگهبان در حالی که بازوم رو محکم فشار میداد گفت. فکر میکنن من رو از اون چاه تاریک میتونن بترسونن!

_"این هم یک لباسه دیگه ! شما دخترا چه فرقی میکنه چه لباسی بپوشین... بدن همتون شکل همه دیگه! چرا اینقدر لجبازی می کنی؟ اونم جلوی اعلی حضرت؟ زبون درآوردی؟"
زین در حالی که بین ابروهای بلندش چین انداخته بود گفت.

هیچ کس اینجا حرف منو نمیفهمه چون همشون مرد هستند و البته که بدشون نمیاد اگه من لخت هم اینجا قدم بزنم!

_"شما خانم الیزابت ، مثل اینکه خیلی دوست دارید با من به یک چالش برسید و نتیجش رو هم قبلا دیدید. شما در هر صورت خدمتکار من هستید و باید دستورات من رو انجام بدید و فرقی برام نداره که چه طور پوششی دارید . پس از خانم پیبادی یکی از لباس های معمولی پیشخدمت ها رو بگیرید و تنتون کنید . فکر می کردم بهتره با شما محترمانه رفتار کنم ولی گویا چاره ای ندارم جز اینکه فقط بهتون فرمان بدم .
نگهبان؟ خانم الیزابت مرخصند."

نگاهم هنوز توی چشم های سبز یخیش خیره مونده بود که به شدت به عقب کشیده شدم . هری بی توجه نشست روی صندلیش و به صحبتش با زین ادامه داد. اون سردترین و بی روح ترین آدمیه که تو عمرم دیدم.

نگهبان در رو تو صورتم کوبید و بست.
خوب ... حداقلش اینه که دیگه لباسی نمیپوشم که مضحکه خاص و عام بشم لباس پیشخدمت ها رو به اون پارچه تکه پاره ترجیح میدم.

لباس خدمتکار ها به رنگ سفید و آبیه آسمونیه. پارچه های جلوی لباس سفیده که پارچه سرتاسری آبی دوخته شده و دامنش بلند و چین داره. قسمت شانه لباس هم توری پف دار هست. خوشبختانه باوقار و پوشیدست. ولی دوست ندارم موهام رو شکل بره ها درست کنم حداقل یک تفاوتی بین خدمتکار پادشاه و پیشخدمت معمولی قصر باید باشه. دو شاخه کلفت مو از جلوی سرم می بافم و پشت سرم میبندم تا جلوی صورتم نریزه . این مدل موییه که خیلی دوست دارم.

با یک حالت کودکانه از پله ها رفتم به سمت زیرزمین آشپزخونه تا خانم پیبادی رو پیدا کنم.

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now