سیاه پوست از پله ها اومد پایین عضله هاش با هر حرکت از زیر پوستش تکون میخوردن .

_"تو خدمتکار قصر هستی . اینجا چه غلطی می کنی؟"
اون با ماریا داد زد. ماریا هنوز می لرزید. نمی دونستیم چه جوابی باید بدیم.

_"میدونی مجازاتت چیه؟"
اون دوباره فریاد کشید و با دست چپش گردن ماریا رو گرفت و کشید سمت خودش.

من لرزیدم باید یک کاری می کردم!

_"اون فقط کنجکاو شده بود که اینجا کی زندانی شده!"
من با لحن پر از دفاعم گفتم . تنها چیزی بود که به ذهنم رسید امیدوارم اونقدر احمق باشه که باورش کنه!

_"هه هه ... چقدر جالب! اما تو دروغگوی خوبی نیستی . خودم صداتون رو شنیدم که داشتین با هم چاق سلامتی می کردین . در ضمن. اون ظرف غذا خودش گویای همه چیز هست! پس این همه مدت سالم سالم بودی بخاطر این بیتچ بوده آره؟"

اون گردن ماریا رو بیشتر فشار داد . چشمان خیره خشمگینش تا عمق وجود ماریا رو سوراخ می کرد.

_"بهش دست نزن!... خواهش میکنم ولش کن."

ماریا نفس نفس میزد و سعی می کرد با دستاش گردنشو خلاص کنه اما نمی تونست.

_"برو بالا. جزای تو هم اینه که بدون آب و غذا تو سیاهچال زندانی بشی."
سیاه پوست با کف دست محکم به باسن ماریا زد و هلش داد سمت نردبون.

من با دستام میله های سلولم رو محکم تکون میدادم و داد میزدم اما اون مرد توجهی نکرد.انگار که نمیشنید . تقصیر منه که اون دختر مهربون به سرنوشت دردناک من دچار شد.
اشک ها بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت و با اینکه مدتی از رفتنشون گذشته بود هنوز میله ها تکون را رو تکون میدادم و میگفتم : نه ... نه ... اونو نبر..ولش کن...باهاش کاری نداشته باش"

تارهای موهام با اشک هام خیس شده بود و به پوستم چسبیده بود. گلوم بخاطر دوروز بی آبی خشک خشک بود و صدام رو خش دار کرده بود. کم کم بیهوش شدم و افتادم.

*******

چشم هام باز شد و سقف سنگی آشنای سیاهچال جلوی نگاهم رو گرفت.

دستام رو رو تکیه گاه کمرم قرار دادم و بلند شدم. نگاهم به سمت ظرف مسی که هنوز مایع سوپ داخلش شناور بود جلب شد. قاشق رو برداشتم و کمی از سوپ را بردم در دهانم و به سختی فرو دادم. عذاب وجدان نمیزاره حتی یک لقمه از گلوم پایین بره.

بخاطر خودخواهی من که حاضر نشدم معذرت خواهی کنم حالا ماریا به زندان افتاده.
همه اینا تقصیر منه.

دوباره از بالای سیاهچال صدای پا اومد .
اون آدم بی رحم اون سیاه پوست کچل با نیشخندی بر لب دوباره اومده تا بهم سر بزنه. حتی توجهم بهش جلب نشد. چه اشتیاقی برای دیدنش باید داشته باشم؟

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now