مشاورین من عده ای ریش سفید حیله گر هستند که پیش از من به پدرم مشاوره می دادند و دو تاشون هم که هنوز زنده موندند به پدربزرگم هم مشاوره میدادند البته اونقدر پیرن که نمیتونن حرکت کنن و من باید برم منزلشون و در صورت لزوم ازشون مشورت بخوام.

وقتی از اتاقم بیرون اومدم سم بهم تعظیم کرد و منم دستمو گذرا روی شونش گذاشتم.

وقتی به اتاق جلسه رسیدم ، سر و صداهایی از گفتگو های متفرقه پیرمرد ها شنیدم. صبر کردم تا ورودمو نگهبان اعلام کنه.

_"اعلی حضرت والامقام، نزول اجلال می فرمایند!"

همه سر و صداها خاموش شد و من وارد شدم، و در سر میز نشستم . همه بترتیب روی صندلی های کنار میز ساکت شسته بودند تا من شروع کنم.

_"درود بر شما . باعث افتخار منه که بار دیگر در محضر ریش سپیدان وینتر می نشینم. از یک ماه پیش آخرین جلسه ای که با شما داشتم فرموده بودید که به اسپرینگ حمله کنم. اگر در رابطه به اتفاقات جدید پیش آمده در قصر و کشور مطلع هستید و مصلحتی در نظرتان هست ، اعلام کنید تا در درباره اش گفتگو کنیم"

چونه ام رو بالا آوردم و با لبخند به صورت تکیده تک تکشون نگاه کردم. به همدیگه نگاه کردم و فرناندز با صدای لرزونش شروع به صحبت کرد.

_"ما مطلع هستیم که چقدر هفته های اول پادشاهی برای شما سخت بوده. این ها همه طبیعیه . بعد از یه مدت روی روال میفته و همه اوضاع طبق میل حضرت عالی پیش خواهد رفت... قبل از اینکه تشریف فرما بشید ما با هم نکاتی رو که باید به شما پیشنهاد می کردیم رو با هم توافق کردیم تا به سمع و نظرتون برسونیم"

دوباره به همدیگه نگاه کردن . انگار منتظر اجازه من بودن.

_"بفرمایید . گوش میکنم"

آرنجمو روی نیز گذاشتم و انگشتامو در هم قفل کردم.

_"بسیار خوب پس از موضوعات کوچیک شروع می کنیم. در ابتدای کلام میخوام به روستای فارمرز اشاره کنم . این روستای بزرگ حدود هفت ماهه که از دادن مالیات خودداری میکنه و حتی وقتی فرستاده ای رو برای یادآوری به اونجا فرستادیم . مردم فارمرز کشتنش . این میتونه یک ابتدا و یک آغاز برای کودتا باشه و اگر جلوش رو نگیرید و سرش رو نچینید روستاها و شهرهای دیگه مطلع خواهند شد و از دادن مالیات و گردن نهادن به قانون امتناع خواهند کرد. همینطور که ادامه بدید خواهید دید که یک موضوع کوچیک مثل این که در ابتدا بهش اشاره کردیم بعد ها می تونه تبدیل به بزرگترین معضل بشه. پس ما از شما میخوایم عده ای از سربازان ماهرتون رو به اون روستا بفرستید تا هر چه دام و غلات دارن ازشون به زور بگیرن و همینطور کدخدای فارمرز هم در وسط روستا جلوی چشم همه اعدام بشه تا همه متوجه چشمه کوچکی از قدرت پادشاه کشور پهناور وینتر بشوند."

فرناندز آروم و با دقت حرفاش رو زد. و بقیه شون هم در سکوت گوش می کردن.

_"اگر نظر همه شما اینه بسیار خوب . دستور این کار رو در اسرع وقت صادر میکنم.موضوع بعدی؟"
_"صحبت بعدی در مورد وضعیت ارتش و سرباز هاست. صف ها کاملا آشفته و همه به خوش گذرونی مشغول هستند. اگر به جنگجوهاتون زیادی استراحت بدید تنبل و تن پرور خواهند شد و توان قبلیشون رو از دست خواهند داد . بنابراین تقاضای ما از شما اینه که زودتر سر و سامونی به سپاه وینتر بدید و دستور بدهید سربازها به خط بشوند و به تمرین جنگاوری مشغول باشند. تا دشمن از آماده نبودن ارتش ما سوءاستفاده نکنه و دست به حرکت غیر منتظره ای نزنه."

_"بسیار خوب . از اینکه در این مدت سهل انگاری کردم معذرت می خواهم . به این موضوع هم رسیدگی خواهم کرد."

سرم رو که بالا آوردم دیدم دارن به طرز مشکوکی به هم نگاه می کنن ، انگار حرفی دارن که نمیتونن بیانش کنن.

_"مطلب دیگه ای هست؟"

فرناندز با نگاهش اشاره ای به رونالد که پدر لیامه کرد تا اون ادامه بده.

_"در مورد ملکه است ، عالیجناب، همه پادشاهان بعد از چند هفته از ابتدای سلطنت همسرشون رو به عنوان ملکه سرزمین اعلام می کنند . در حالیکه یک ماه گذشته شما هنوز خانوم کندال، دختر پادشاه فال که سال ها پیش به پدرتون پیشکش شد تا به همسری شما دربیان رو به عنوان ملکه اعلام نکرده اید. ازتون درخواست داریم زودتر به این مساله هم سر و سامون بدهید."

همه انگشت هاشونو به هم قفل کردند و دستاشونو به سمت من بالا بردند :" تقاضا داریم!"

سرم رو عقب بردم و نفس عمیقی کشیدم . میدونستم بالاخره این حرف رو میزنن.

_"متوجه سخنان شما هستم. ولی به شخصه فکر نمی کنم کندال هنوز آمادگی ملکه شدن رو داشته باشه به عبارت دیگه بنظرم همسر من نباید به این سرعت ملکه بشه ، با این که روزی به عقد من در اومده تا روزی ملکه وینتر بشه ، اما زیادی به خودش مغروره و شان یک ملکه رو در خودش نداره، شایستگی و صلاحیت و فهم و درک بالایی که یک ملکه یاید داشته باشه رو در اون نمیبینم.هنوز وقت اون نرسیده که به عنوان ملکه قدرتمند وینتر معرفی بشه . بنابراین از گردن نهادن به این خواسته شما معذورم."

و این دقیقا درسته . من حتی از اینکه کندال همسر من شرمم میشه چه برسه به اینکه بخواد ملکه من هم بشه!

_"پادشاها ... کلام شما رو درک کردیم و با گوش دل و جان شنیدیم . فقط تلاش کنید زودتر تکلیف این مساله رو مشخص کنید چون بسیار مهمه"

رونالد ادامه داد و با سرش تعظیم کرد . همه ریش سفید ها بلند شدند چون پایان جلسه فرا رسیده بود.

_"از اینکه وقتتون رو به من دادید متشکرم . خوشحالم که مشاورین آگاهی چون شما دارم . روز خوبی رو برایتان آرزومندم."

بعد از تعظیم بلند بالایی که کردند ، با همشون خداحافظی کردم و دستشون رو با صمیمیت فشردم.

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now