19

369 34 21
                                    

تری-دکتر حالش چطوره ؟
د-خب متاسفانه حمله خیلی سنگینی بوده و از اونجایی که من تو آخرین چکاپ هم بهتون گفتم خانم مالیک زین وضع خوبی نداره بنابراین من اسمشو برای پیوند قلب رد کردم دعا کنید زودتر براش قلب پیدا بشه فعلا

تریشا با بهت و ناراحتی کنار دیوار لیز خورد و روی زمین نشست تانیا که هنوز تو شوک حرف دکتر بود به سمت مادر دوستش رفت و اونو تو آغوش کشید زن مسن بغضش ترکید و تو بغل دختر گریه کرد
.
.
.
تری-پسرم

از دیشب که حال زین بد شد این اولین باریه که گذاشتن کسی پیشش بره تریشا کنار تخت وایساد و دستشو تو موهای پسرش برد زین چشماشو باز کرد بعداز برداشتن ماسک گفت:مامان...

صداش گرفته بود و گلوش موقع حرف زدن درد میگرفت چون چند ساله که حرف نزده اما شنیدن همین صدای گرفته آرزوی مادرش بود اشک از چشمای مادر جاری شد خم شد و پیشونی پسر ضعیفش رو بوسید
ز-چرا گریه؟
تری-فکر میکردم قراره آرزوی شنیدن دوباره صداتو با خودم به گور میبرم
ز-نگو این حرفو...ببخشید که انقدر اذیتت کردم ببخشید که همه جوونیت پای من هدر....

تریشا دستشو رو لبای پسرش گذاشت و ساکتش کرد
تری- هییییش...دیگه این حرفا رو نزن...هیچوقت...

زین بوسه ای به دست مادرش که روی لبش بود زد و تریشا گونه و پیشونی پسر رو بوسید و بغلش کرد در اتاق زده شد و باعث شد مادر و پسر از هم جدا بشن در اتاق به آرومی باز شد و پسر بوری وارد اتاق شد

بن- سلام خانم مالیک میتونم چند دقیقه با زین حرف بزنم ؟
تری-البته پسرم بیا داخل...من میرم به همسرم خبر بدم زین بیدار شده

تریشا از اتاق خارج شد و بن جای اون روی صندلی نشست
ب-هی
ز-هی
ب-حالت چطوره ؟
ز-خوبم ممنون
ب-خوبه...امممم زین راستش بعداز اینکه تو رو با آمبولانس بردن ما زنگ زدیم پلیس و تانیا براشون توضیح داد که اون طرف چیکار کرده با عکسا و شواهدی هم که بود دستگیرش کردن تا بهوش بیاد و ازش بازجویی کنن...من قسم میخورم اگه میدونستم زودتر تحویل پلیس میدادمش نه من نه پدرم اطلاعی از این قضیه نداشتیم اون تازه سه روزه که خدمتکار ما شده قراردادشم هست اگه باور...
ز-آروم رفیق میدونم شما تقصیر ندارین باشه؟هیچ مشکلی نیس خیالت راحت ب-ممنون هنوزم دوستیم نه؟
ز-البته
هردو لبخند زدن و مشتاشونو آروم بهم زدن بعداز تقریبا ده دقیقه حرف زدن بن از جاش بلند شد و برای زین توضیح داد که باید بره اداره پلیس دنبال پدرش چون اون قرارداد کارگرا رو برده تا نشون پلیس بده

ب-خب دیگه من باید برم خواهشا زودتر خوب شو رفیق
زین سری تکون داد و لبخند زد بن به سمت در رفت و بازش کرد ولی قبل از اینکه از اتاق خارج بشه برگشت
ب-در ضمن صدای خیلی قشنگی داری
چشمکی زد و بدون دریافت جواب از زین رفت
بن بعداز اینکه به تریشا گفت هرچی لازم داشتن بدون تعارف فورا خبر بدن از بیمارستان خارج شد و به سمت پاسگاه پلیس رفت
                            *********************************

اینم یه مینی قسمت به جبران غیبت هام
کامنت و ووت زیاد باشه لطفااااا
مرسی از عشقایی که نظر میدن عاشقتونمممممم

Dark heartWhere stories live. Discover now