9

480 35 5
                                    

تانیا و جیک وارد سالن جشن شدن صدای آهنگ بلند بود و هر گروه از دخترا و پسرا دور میزی وایساده بودنو نوشیدنی و غذا میخوردن جیک تانیا رو دنبال خودش کشید و سرمیزی رفت که دوستاش نشسته بودن تانی تقریبا اونارو میشناخت و با معرفی های جیک بیشتر باهاشون آشنا شدن
دختر و پسرا میرقصیدن میخوردن و بابت نزدیک بودن روز سال نو که فردا هست خوشحال بودن تا موقعی که صدای آهنگ قطع شد و مدیر کالج با میکروفون توی دستش روی صحنه رفت و بعداز خوش آمدگویی و تبریک سال نو گفت :امشب هم مثل جشن های سالهای گذشته یه تایم کوتاهی برای جوایز داریم اول اینکه برای تمام دانشجوها هدیه کوچیکی تدارک دیده شده به مناسبت کریسمس که بعدا در جریان میذاریمتون اما امشب یه سری کادو به یه سری از دانشجوها داده میشه که من اسمشونو صدا میزنم و اونا بالا میان تا هدیشونو دریافت کنن و به نظرم بهتره از سال آخری ها شروع کنیم :
کادوی اول مال پسر عزیز زین مالک به عنوان دانشجو ممتاز رشته هنره تشویقش کنید.

صدای دست بلند شد و زین از پله های استیج بالا رفت و نگاه تانیا روش خشک شد روی پسر خوشگلی که تو اون کت وشلوار مشکی فوق العاده جذاب شده بود تانی برای یه لحظه زینو با جیک که یه تیشرت سفید گشاد و بلند با یه جین مشکی پاره پوشیده بود مقایسه کرد و یه لحظه فکر کرد دوست داشت جیک تو مهمونی به این بزرگی یه تیپی مثل تیپ زین داشته باشه و فکر کرد در کنار لباس مشکی و بلند خودش چقدر قشنگ میشد.
(این لباسی که که عکسش بالائه لباسیه که اینجا تانیا پوشیده تو جشن کالج , اون پیراهن کوتاه سفیده که جیک چپتر قبل براش خرید رو توی جشن آخرشب میپوشه که بعداز این جشنه)

ذهن تانی از فکر زین خالی نمیشد با اینکه حواسش چند دفعه به خاطر شنیدن اسمای آشنا مثل :
توماس سنگستر به عنوان بهترین بازیکن تیم شنا
جیک لوکاس به عنوان بهترین گلزن تیم فوتبال
و چند تا اسم دیگه از همکلاسیاش پرت شد ولی دوباره فکرش برگشت پیش اون پسر چشم عسلی ...

بعداز یک ساعت جشن کالج تموم شد و دخترا رفتن تو یکی از رختکنا که لباساشونو عوض کنن تانی پیراهن مشکی و بلندش رو با پیراهن سفید و کوتاهی که روز قبل جیک خریده بود عوض کرد و کفشاشم همینطور...برگشت تو سالن و وقتی چشمای جیک بدن نیمه لخت دوست دخترش رو دید برق زد واین از چشم دختر پنهون نبود این برق باعث شده بود دختر اون یه ذره شکی که هنوز برای پوشیدن این لباس داشت رو فراموش کنه و لبخند بزرگی روی صورتش بشینه و همراه جیک از کالج خارج بشه مهمونی آخرشب قرار بود خونه بردلی یکی از دوستای جیک برگزار بشه که چند دقیقه بیشتر با کالج فاصله نداشت پس اونا زود رسیدن و اون لحظه بود که تانیا یه لحظه حس بدی پیدا کرد و فکر کرد شاید نباید میومد ولی سریع این حسو پس زد و با جیک وارد خونه بردلی شد

ولی کیه که از اتفاقات بعدی خبر داشته باشه ؟تانی هیچوقت فکر نمیکرد روزی از اومدن به این مهمونی کوچیک پشیمون بشه
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

ب- تمومه
بردلی به جیک و رز که داشتن همو میبوسیدن گفت و نگاهشو از ساعتش گرفت اونا داشتن جرات حقیقت بازی میکردن و جرات جیک این بود که دو دقیقه کامل رز که دوست دختر جورج (دوست جیک)بود رو ببوسه اونم جلوی تانیا و البته تانی چیزی نگفت چون اون در حد مرگ مسته

بطری چرخید و به جیک و تانیا افتاد
ج- عشقم جرات یا حقیقت ؟
ت- جرااااااتتتتتت

تانی جیغ زد و بعدشم خندید جیک پوزخندی زد و گفت :پونزده دقیقه با بردلی تو اتاق
تانیا اول یکم شوکه شد و بهش برخورد اما با خودش فکر کرد اولا این فقط یه بازیه دوما شاید جیک فقط میخواد امتحانش کنه
پس با لبخند قبول کرد و دنبال بردلی به سمت پله رفت بردلی در اتاق دوم رو باز کرد تا تانی بره تو بعدشم خودش رفت تو و در اتاقو قفل کرد ولی دختر انقدر مست بود که متوجه صدای قفل نشد به سمت پسر برگشت خندید و گفت: جیک واقعا احمقه چرا فکر کرد این که پونزده دقیقه اینجا بشینیم سخته ؟
ب- واقعا فکر کردی قراره فقط بشینیم ؟

تانی بدون اینکه بفهمه بردلی داره از پشت بهش نزدیک میشه همونطور که بسمت میز کوچیک کنار تخت میرفت تا قاب عکس روی میز رو ببینه جواب داد :آره پس...
حرفش با کوبیده شدنش به دیوار توسط برد قطع شد خواست از پسر بپرسه داره چه غلطی میکنه که حس کرد یه چیزی دور دستاشه برد از پشت دستای دختر رو گرفت با بست پلاستیکی بست
ت- برد داری چه غلطی می...
حرف تانی با بسته شدن دهنش قطع شد هر تکونی که میخورد برد بیشتر خودشو بهش فشار میداد و تقریبا داشت اونو بین خودشو دیوار پرس میکرد صدای در اومد و تانیا خداروشکر کرد که جیک یا یکی از بچه ها اومدن بگن وقت تمومه اما شوکه شد وقتی برد درو باز کرد و جیک و جورج وارد شدن و جیک با دیدن تانیا پوزخند خبیسانه ای زد خون تو رگهای تانیا یخ زد جیک جلو می اومد و تانیا که همون لحظه یادش افتاد جایی برا عقب رفتن نداره وپشتش دیواره شروع کرد به گریه کردن و با ناباوری سرشو به چپ و راست تکون داد با چشماش داشت به جیک التماس میکرد که زودتر بگه دارن باهاش شوخی میکنن اما جیک خودشو به دختر رسوند و تو صدم ثانیه لباسو تو تن دختر پاره کرد و....
اووووووف نظرتون چیه ؟فکر میکردید جیک انقدر عوضی باشه؟چه اتفاقی برا تانیا میوفته ؟کامنت و ووت بذارید لطفااااا

Dark heartWhere stories live. Discover now