17

384 43 7
                                    

یک ماه از اون روزی که تانیا اون لباسو خرید میگذره تو این یک ماه همه چیز برای تانی گیج کننده بود گاهی اوقات متوجه نمیشه که کل ساعت کلاس رو به پسر کناریش  زل زده یا متوجه نمیشد که چرا کل ساعت ورزش دلشوره داشت تا زین یه وقت حالش بد نشه یا همین الان که داره تو دستشویی گریه میکنه چون دوستای جیک با زین درگیر شدن و توماس از زین دفاع کرده و الان همه دفتر مدیرن اون نمیدونه چرا ولی هر چیزی درباره زین یه اهمیت خاصی براش داره
ب- تانی تو اینجایی؟
صدای ایزابلا رو از بیرون شنید سریع اشکاشو پاک کرد و از دستشویی بیرون رفت بلا با دیدن چشمای اشکی تانیا جا خورد ولی سریع خودشو جمع کرد و تانی رو تو بغلش کشید
ب- عزیزم چی شده؟چرا گریه کردی؟
ت- مهم نیس دعوای پسرا به کجا رسید ؟
تانی از بغل دوستش بیرون اومده و این سوالو پرسید
ب- از دوربین ها متوجه شدن که مقصر دار و دسته جیک بودن مدیر اون چهارتا رو اخراج موقت کرده زین و توماس هم جریمه کرده تا سه ساعت بعد مدرسه باید بمونن...اوه راستی پنج دقیقه دیگه کلاس شروع میشه بیا بریم
تانیا یکم خیالش راحت شد صورتشو آب زد و همراه بلا به کلاس خودش رفت
تو این یک ماه خیلی چیزا عوض شده تانیا به جای اینکه زینو به خاطر حرف نزدنش مسخره کنه وقتی باهاش حرف میزنه مثل اون جوابارو روی کاغذ مینویسه چند شب پیش مادر تانیا به تریشا زنگ زد و اونا رو برای شام دعوت کرد و امشب شبی هست که قراره  خانواده مالیک و کارنر یک شام دوستانه باهم داشته باشن تانیا نگاهی به ساعت انداخت ساعت هفت بود و الاناس که مهمونا برسن البته قرار بود ساعت شیش بیان ولی با جریمه امروز زین که باید تو مدرسه میموند مجبور شدن یکم به تاخیر بندازنش.....
.
.
.
تری- خانم کارنر کمک لازم دارید ؟
-اوه تریشا عزیزم با من راحت باش منو الا صدا کن و اینکه کار خاصی نیس ولی خوشحال میشم همراهیم کنی
دو مادر به هم لبخند زدن و باهم وارد آشپزخونه شدن آقایون مالیک و کارنر باهم گرم صحبت بودن و طرف دیگه سالن تانیا و زین داشتن روی کاغذ باهم حرف میزدن زین یکم استرس داشت ولی وقتی متوجه شد تا اینجا همه چیز آروم پیش رفته و خانواده تانیا عکس العمل خاصی به حرف نزدن زین نشون ندادن خوشحال شد الا همه رو به شام دعوت کرد و دقیقه بعد همه در کنار هم پشت میز نشستن...
مهمونی مثل یک شب عادی و آروم گذشت و هردو خانواده از این آشنایی خوشحال بودن الا متوجه تاثیر خوب زین روی اخلاق دخترش شده و مهمترین تغییر در رفتار تانی وقتی دیده شد که پدرش گفت وضع مالی خوب شده و میتونه براش ماشین بخره و دختر گفت فعلا عجله ای نداره و میتونه یکم بیشتر صبر کنه و این واکنش حتی خود تانیا رو هم متعجب اون به خودش نگاه کرد و به این فکر کرد که تانیا چهار پنج ماه پیش چقدر با این تانیا فرق میکنه؛ قبلا اون هرشب پارتی بود ولی الان ترجیح میده تو خونه پیش خانوادش باشه و یکمم با زین اس ام اس بازی کنه؛قبلا یه دختر مغرور بود که آدمایی مثل زینو مسخره میکرد اما الان خودش با اون آدما میگرده و دوسشون داره؛ اون خیلی تغییر کرده و بهتون اطمینان میدم خیلی از این تغییر راضیه و به نظرش بهترین اتفاق زندگیش بوده...
.
.
.
ز- من پایین منتظرتم
تانیا به صفحه گوشی نگاه کرد و وقتی فهمید زین رسیده سریع یه نگاه به خودش تو آینه کرد و وقتی فهمید همه چیز اوکیه از اتاق بیرون رفت و به سمت سالن اصلی قدم برداشت
ت- خب... من دارم میرم... اممم... چطورم ؟
تانیا با استرس از والدینش پرسید پدرش با دیدن تانی تو اون لباس بلند و موهای درست کرده و آرایش کمش لبخند به لبش اومد
-مثل یه الهه زیبایی... مثل یه پرنسس ....
ا- مثل فرشته ها شدی عزیزم
الا ادامه حرف همسرش رو گفت دوتایی دخترشونو بغل کردن بعداز چند دقیقه تانیا از خونه خارج شد در حالی که پالتو مشکی اش که روی پیراهنش پوشیده بود صاف میکرد به سمت ماشین آقای مالیک که امشب به زین قرض داده بود رفت و سوار شد زین لبخند زد روی برگه نوشت
ز- سلام...خوشگل شدی...
تانیا خجالت کشید و لبخند کوچیکی زد و روی برگه نوشت
ت- سلام...ممنون توام خیلی خوب شدی...
زین سری به نشونه تشکر تکون داد و ماشین رو روشن کرد
و پیش به سوی مهمونی بن...
.
.
.
میدونم بیشتر از یه هفته شده ولی خب قربونتون کامنت یکم بیشتر بذارید تا منم یه روحیه ای بگیرم
عکس بالا استایل تانیه 👗👠
قسمت بعدی جنجالیههههه
عاشقتونم
کامنت و ووت فراموش نشهههه لطفاااا

Dark heartOnde histórias criam vida. Descubra agora