5

448 43 2
                                    

به دستور مدیر کالج همه توی سالن اصلی جمع شدند همهمه دانشجوها با ورود مدیر آقای جفرسون تموم شد و اون شروع کرد : خب دانشجوهای عزیز اینجا جمعتون کردم تا راجب جشن سال نو باهاتون صحبت کنم میدونید که سه هفته دیگه کریسمسه و جشن کریسمس و جشن آخر شب رو داریم که حضور همه دانشجوها اجباریه و اینکه کمک یه سریتونو برای تزئین این سالن نیاز دارم که بعدا صداتون میکنم پس از الان برای جشن سال نو برنامه ریزی کنید موفق باشید
با پایان حرف آقای جفرسون صدای دست و هورا و خوشحالی دانشجوها بلند همه شاد بودن به جز یه نفر ...زین... اون از جشن کریسمس کالج متنفر بود چون مجبور بود حضور داشته باشه و این اون چیزی نبود که اون بخواد ...
.
.
.

_مامان
تانیا وارد خونه شد و مامانشو صدا کرد
_تو آشپزخونه ام دختر کوچولو
صدای مادرش اومد و تانیا متنفر بود از اینکه اونو کوچولو صداکنه ولی چیزی نگفت چون نمیدونست فایده نداره پس به سمت آشپزخونه رفت و مادرشو دید که مشغول درست کردن سوپ سبزیجاته غذایی که تانیا ازش متنفره و حاضر بود بیخیال غذا خوردن بشه تا اینکه اون سوپو بخوره پس شروع کرد به غر زدن که چرا مادرش این غذا رو درست کرد و مامانش جواب همیشگی رو داد :
منو پدرت دوست داریم تو میتونی برا خودت چیز دیگه ای درست کنی .
مادرش همیشه همینو میگه درحالی که میدونه تانیا حتی بلد نیست یه پن کیک ساده برای صبحانه درست کنه چه برسه به ناهار. پس تانیا همونطور که غر میزد به سمت اتاقش رفت وارد اتاق شد و وسایلی که سر راهش بودنو با لگد به اینور اونور پرت کرد و اتاق بهم ریختش بهم ریخته تر شد و نفسشو با صدا بیرون داد و خوابید .
با احساس گشنگی زیادی از خواب بیدار شد با همون حالت خواب آلودش سراغ خوراکی ها رفت و وقتی به اتاقش برگشت یه سیب , یه دونات با یه لیوان شیر داغ همراهش بود ولی آخه مگه این چیزا جای ناهارو واسه آدم شکمویی مثل تانیا میگیره ؟
پوفی کشید و مشغول شد درحال انجام تکالیفش بود که مادرش برای شام صداش کرد و تانیا سر غذا رو برای مطرح کردن موضوع جشن کریسمس کالج مناسب دونست پس بعداز چند دقیقه شروع کرد و کل حرفای مدیرو توضیح وقتی تموم شد پدرش گفت: خب خیلی خوبه مشکل چیه؟
ت- مشکل اینه که من میخوام برم لباس بخرم ولی نمیدونم چه لباسایی میتونه برای این دوتا جشن مناسب باشه
مادرش در جواب گفت:به نظرم لازم نیست لباس بخری میتونی برای جشن کریسمس اون پیراهن بلندت که آبی رنگه بپوشی و برای جشن آخر شب هم یه تاپ و دامن ساده بپوشی
ت- نه مامان لباسامو دوست ندارم باید لباس بخرم شایدم باید فردا یه زنگ به جو بزنم لباسی که اون میدوزه حرف نداره
در حالی که تانیا داشت فکرمیکرد لباسی که میخواد تنش کنه چه شکلی باشه با حرف پدرش از فکر اومد بیرون :متاسفانه دخترم جو دیگه برا ما کار نمیکنه
ت- چیی؟چرا؟
-چون شرکت وضع مالی خیلی خوبی نداره و منم مجبور شدم اخراجش کنم البته همه چی رو براش توضیح دادم و اونم با مهربونی قبول کرد و اینکه فعلا نمیتونم برات ماشین بخرم
-چی؟ امکان نداره من نمیتونم این یکی رو دیگه قبول کنم من ماشینمو تا قبل از کریسمس میخوام .

تانیا یکم صداشو برد بالا و بعداز اتمام حرفش به اتاقش رفت و درو پشت سرش کوبید ولی به خوبی صدای پدرشو میشنید که در جوابش میگه : میخوای قبول کن یا قبول نکن من در هر صورت نمیتونم فعلا برات ماشین بخرم اگه خیلی عجله داری میتونی از پس انداز نداشته ی خودت بخری .

شاید فکر کنین تانیا داره زیاده روی میکنه ولی خب همه ی این تقصیر اون نیست اون اینجوری بزرگ شده از وقتی به دنیا اومده یه خانواده پولدار داشته و هرچی که خواسته تو اولین فرصت فراهم شده و شاید همین باعث شده اون یکم مغرور باشه پس حالا بعداز تقریبا هجده سال باید یکم براش سخت باشه ولی این چیزیه که اون باید باهاش کنار بیاد .


سلام عشقااااا
امیدوارم چپتر و دوست داشته باشید ووت و کامنت فراموش نشههه مرسیییییی

Dark heartWhere stories live. Discover now