11

405 40 5
                                    

ببخشید بابت تاخیر مسافرت بودم
.
.
.

بردلی_ تو اولین حمله روس ها به فرانسه اونا تونستن بیشتر از هزار نفر فرانسوی رو اسیر کنن که نصف بیشترشون زنها و دخترای جوون بودن وقتی فرانسه به روسیه حمله کرد تونست نزدیک هشتصد نفر از اسیرا رو پس بگیرن ...

سامانتا _استاد جیمز چه اتفاقی برای بقیه اسیرا افتاده بود ؟
سامانتا که یکی از درس خوانا بود پرسید و با سوالش حرف بردلی رو قطع کرد استاد سری تکون داد و گفت: سوال خوبی پرسیدی خب تقریبا سیصد چهارصد نفر نجات پیدا نکردن یه سریشون مرد بودند که برای دفاع از خودشون و بقیه کشته شدن یه سریشونم زن بودن که به شکلای مختلف از بین رفتند یه سری فرار کردن و کشته شدن یه سری به برده دارا و قاچاقی های آدم فروخته شدن یه سری خودکشی کردن یه سری شونم مورد تجاوز قرار گرفتن و بعدش کشته....

جمله آخر برد تو گوش تانیا پیچید و اونو یاد خودش انداخت شاید فکر کنین تانیا بیخیاله ولی اشتباه میکنید اون بیخیال نیست درسته که تو ناز و نعمت بزرگ شده ولی همیشه مغرور بوده و همه چیزو تو خودش ریخته ولی بالاخره یه روز این بغض میشکنه
برد_ تانیا حالت خوبه ؟
دختر صدای آروم استادشو شنید بغضشو قورت و گفت خوبه و استاد با اینکه حرفشو باور نکرده بود قبولش کرد و به درس دادن ادامه داد
.
.
.
برد_ تانیا میشه بمونی ؟کارت دارم
وقتی کلاس خالی شد برد خواست و دختر برگشت پیشش اونا روی دوتا صندلی کنارهم نشستن و برد شروع کرد :میخوای بهم بگی چی شده ؟
ت_ من نیاز دارم که با یکی حرف بزنم ولی...
برد _بهم اعتماد کن بین خودمون میمونه
و دختر وقتی چشمای اطمینان بخش استادش رو دید شروع کرد همه چیزو گفت با هرکلمه گریش بیشتر میشد بردلی اونو تو بغلش کشید و باعث شد حرفش قطع بشه...تقریبا سی دقیقه تانیا تو بغل استاد تاریخش گریه کرد تا آروم شد از اون تشکر کرد ار کالج بیرون رفت و فکر کرد امروز زین کالج نبود پس بهتره یه سر بهش بزنه آدرس خونشونو از توماس گرفت و راه افتاد

ببخشید کم بود 😞
قسمت بعد گذشته زین معلوم میشه 😏😏
کامنت و ووت فراموش نشهههه😌
مرسییییی 😘😘😘

Dark heartWhere stories live. Discover now