4

563 42 6
                                    

(تصویر بالا جیکه)

چند روز از حرفایی که توماس به تانیا زد میگذره و تانیا هرروز بیشتر از قبل کنجکاو میشه که درباره زین بفهمه اینکه چرا حرف نمیزنه؟یاچرا نمیخنده ؟
اما توی این چند روز به هیچ جوابی نرسیده اون تمام تلاششو برای حرف کشیدن از توماس کرده ولی توماس حتی به اون نگاهم نمیکنه چه برسه به جواب دادن سوالاش و البته که بقیه بچه ها اطلاعی از زندگی زین نداشتن تا بتونن جواب تانیا رو بدن
-هی تانی کجایی؟بیا رو زمین
این صدای جیک بود که تانیا رو از فکر کشید بیرون تانیا لبخند کوچیکی زد و در جواب گفت: اوه ببخشید چیزی گفتی؟
-گفتم نظرت چیه یکم مالکو اذیت کنیم ؟
و اون لحظه فکری به ذهن تانیا خطور کرد شاید بتونه از خود زین حرف بکشه پس سریع گفت:آره آره خیلی خوبه
-پس بزن قدش
جیک با لبخند شیطونی گفتو دستشو برای تانیا بالا برد و کف دستاشون باهم برخورد کرد و قرار شد این ساعت کلاساشونو بپیچونن تا بتونن نقشه رو عملی کنن
.
.
.

لعنتی....
تانیا توی ذهنش به خودش فهش داد اون فکر نمیکرد جیک همچین کاری با زین بکنه اون یه احمق به تمام معناست تانیا پشت در کلاس ایستاد و در زد و بدون معطلی درو باز کرد استاد با لبخند کوچیکی گفت :چیزی میخواستین خانم کارنر ؟
تانیا با استرس گفت:معذرت میخوام که مزاحم کلاستون شدم ولی یه کار واجب با آقای سنگستر دارم .
استاد نگاهی به توماس کرد درحالیکه توماس متعجب به چهره ی پراز استرس تانیا نگاه میکرد و استاد گفت :توماس فکر کنم بهتره بیشتر از این خانم کارنر رو معطل نکنی .
تانیا بعداز تشکر از استاد با توماس از کلاس خارج شد و قبل از اینکه توماس چیزی بگه گفت : قسم میخورم نمیدونستم جیک میخواد چیکارکنه الان فقط کمکم کن باشه ؟ لطفا
و باز هم بدون اینکه منتظر جوابی از توماس بشه شروع کرد به دوییدن و توماس هم از اونجایی که از حرفای تانیا فهمیده بود قضیه زینه دنبال تانیا دویید تا موقعی که به رختکن تیم بسکتبال پسرا رسیدن تانیا کنار دیوار وایساد و توماس به طرف در سالن رفت دستگیره رو به طرف پایین کشید ولی در باز نشد توماس همونطور که زیر لب فهش میداد سعی میکرد درو باز کنه بعداز سه بار کوبیدن به در در با صدای بدی باز شد و اون دوتا دوییدن داخل توماس دنبال تانیا رفت تا موقعی که از بین نیمکتا زینو دید که ته سالن به یه صندلی بستس و سرش افتاده و از لباساش آب میچکه به طرف زین دویید و جلوی صندلی روی زانوهاش نشست با دستش سر زینو آورد بالا و آروم چسب روی دهنشو باز کرد چند بار آروم به صورت زین ضربه زد و صداش کرد تا بتونه بهوش بیارتش ولی فایده نداشت توماس دوتا انگشتشو روی گردن زین قرار داد و وقتی زدن نبض رو زیر دستش حس کرد خیالش راحت شد رفت پشت زین و دستا و پاهاشو از صندلی باز کرد تانیا که تا اون موقع فقط با گریه به اون دوتا پسر روبروش نگاه میکرد به کمک توماس رفت و دوتایی زینو روی زمین خوابوندن توماس جیبای زینو گشت و در مقابل چشمای متعجب تانیا یه بسته قرص از جیب پسری که بیهوش روی زمین افتاده بود درآورد و یکی از قرصاشو توی دهن پسر گذاشت زینو روی دوشش انداخت و همونطور که با سرعت به طرف در میرفت به تانیا گفت:زودباش باید برسونیمش درمانگاه.

توماس از خانم فارل که یکی از پرستارای درمانگاه کالج بود خدافظی کرد و وضعیت زینو برا مامانش که با تماس توماس خودشو رسونده بود توضیح داد ولی نه چیزی از مشکل زین به تانیا گفت و نه حرفی از مقصرای این قضیه و تانیا به خانواده زین گفت و با تانیا به سمت کلاس رفتند

و بازهم کنجکاوی تانیا بیشتر شد و بازهم سوالاش توسط توماس بی جواب موند ...

Dark heartWhere stories live. Discover now