1

1.3K 69 17
                                    

تازه وارد بعداز گرفتن برنامه هاش همراه ناظم کالج به سمت کلاسش رفت و بعداز اجازه گرفتن از معلم کلاس با ناظم رفت داخل نگاهی کلی به بچه های کلاس انداخت چشماش به پسر گستاخی افتاد که با پوزخند به هیکلش زل زده بود و چند ردیف عقب تر پسری رو دید که انگار اصلا کنجکاو نیست که راجع به همکلاسی جدیدش بدونه و کاملا به این قضیه بی توجهه و این بی توجهی یه حس بد به تانیا داد و از همون لحظه حس کرد که از اون پسر خوشش نمیاد ولی با صدای ناظم رشته افکارش پاره شد
-ببخشید آقای پارکر وقت کلاستونو گرفتم بچه ها این همکلاسی جدیدتونه تانیا کارنر امیدوارم باهاش خوب باشید
پسر گستاخ با همون پوزخند رو به ناظم گفت: حتما آقای جانسون چرا که نه خیلی هم خوش میگذره.
و چشمکی به تانیا زد ناظم در جواب پسر گفت:ممنون جیک امیدوارم مشکلی پیش نیاد
ناظم از کلاس بیرون رفت و تانیا با اجازه ی استاد پارکر روی یکی از صندلی های خالی نشست که دقیقا جلوی جیک بود تانیا به سمت جیک برگشت چشمکی همراه پوزخند تحویل جیک داد و پسر یک لحظه فکر کرد که باید به این دختر پرو نشون بده واقعا کیه...
استاد پارکر اسم بچه ها رو میخوند و تانیا به کسی که اعلام حضور میکرد نگاه میکرد تا بتونه با همکلاسی هاش آشنا بشه تا این که یه اسم عجیب به گوشش خورد
-زین؟
استاد پرسید و تانیا دنبال اون شخص گشت تا اینکه چشمش به همون پسر افتاد که بهش بی توجهی کرده بود زین بدون هیچ حرفی دستشو بالا گرفت تا استاد اونو ببینه و بعداز اینکه استاد دیدش دستشو انداختو سرشو گذاشت روی میز و تانیا پیش خودش فکر کرد که اون پسر حتی در برابر استاد هم مغرور و پروئه...
استاد سوالی پایه تخته نوشت و از دانشجوها خواست تا روی جواب فکر کنن تا فقط بحث درس رو باز کنه بعداز پنج دقیقه چند نفر از دانشجوها بلند شدن و جواب های مختلفی دادن و بعداز آخرین نفر پارکر گفت: خب بچه ها جواباتون بد نیست ولی کاملا درست هم نیست به هرحال مرسی از اینکه روش فکر کردید کس دیگه ای نیس؟ زین؟میخوای جواب بدی؟
همه ی سرها به سمت زین برگشت اون سری به نشونه تایید برای پارکر تکون داد و از جاش بلند شد و به سمت پارکر رفت و ورقی که دستش بود رو به استادش داد تانیا دلش میخواست زینو بکشه چون انقدر مغروره که حتی جواب استادشو نمیده اما به نظر نمیرسه پارکر با این بی ادبی مشکلی داشته باشه پارکر نگاهی با کاغذ کرد و یکی از ابروهاش رفت بالا و بعداز چند ثانیه کاغذ رو آورد پایینو با تعجب گفت: واو ...ممنون زین جوابت کاملا درسته رفیق.
و این شروعی شد برای بحث فلسفی کلاس و بعداز یک ساعت زنگ خورد و تانیا زینو دید که خیلی آروم از کنارش رد شد و همزمان صدای جیک رو شنید :هی مالک...داری میری سر قرارت با سطل آشغال ؟
تانیا رد نگاه جیک رو دنبال کرد و فهمید مخاطب زینه اما هیچی از حرف جیک نفهمید ولی وقتی زین بی هیچ توجهی به جیک از کلاس رفت بیرون فهمید اون تنها کسی نبوده که زین بهش بی توجهی میکنه اون باهمه اینجوریه...
تانیا برای فهمیدن حرف جیک دنبال زین از کلاس رفت و وقتی فهمید منظور جیک چیه که دید زین گوشه ی حیاط و در چند قدمی یه سطل آشغال نشسته و چیزی توی یه دفتر میکشه ولی چند دقیقه یه بار کاغذ رو از دفتر میکنه مچاله میکنه و پرت میکنه تو سطل آشغال....
به اینکه چه حالی میده که زین رو اذیت کنه فکر کرد و به سمت کلاس برگشت تا یه نقشه ای براش بکشه.....

این قسمت اول امیدوارم دوست داشته باشید نظر یادتون نرههه و نظرتون رو راجع به زین جیک و تانیا بگید
عاشقتونممممم
راستی عکس بالا تانیا هستش...

Dark heartWhere stories live. Discover now