Part 13

89 21 10
                                        


درگیری با امتحانات پایان ترم اجازه نمیداد این اواخر مثل همیشه کنار هم باشند. خصوصا برای چانیول که سال اخر بود و باید بیشتر حواسش جمع درس میبود.
این روزها نهایت وقت گذروندنشون با همدیگه در غالب مثلا درس خوردن کنار هم بود، بماند که زنگ تفریح های بین درس خوندنهاشون چه اتفاق هایی می افتاد. اون راه پله منتهی به پشت بام هنوز هم مکان برگزیده چان برای درس خوندن بود.
یعنی بعد از رفتنش کسی قرار بود به جای چان اونجا بشینه؟ یا کلا دیگه این کاربری رو برای همیشه از دست میداد و فقط تبدیل میشد به یه راه پله عادی؟
دروغ بود اگه میگفت این مدت غم رفتن به قلبش نفوذ نکرده، هر چقدر به زمان رفتن نزدیک میشدن غم بیشتری وجودش رو فرا میگرفت.
نه اینکه به جدا شدن فکر کنه نه، فقط فاصله گرفتن از بک غمگینش میکرد، اینکه دیگه نمیتونست هر روز ببینتش لمسش کنه و ببوستش، کمی... فقط کمی ازار دهنده بود.
این مدت هر چند به سختی و با استرس گذشته بود ولی حداقل با منبع ارامشش نهایتا یک کریدور فاصله داشت. به عنوان کسی که از شروع رابطه اشون تا الان نه به اون معنای متداول ولی به هرحال با معشوقه اش زیر یک سقف نفس کشیده بود این جدایی به طرز دیوانه واری سخت جلوه میکرد.

هر چقدر هم که قرار بود این راه سخت باشه اون نمیتونست جا بزنه، به هیچ وجه. مطمئین بود که این پایانش نیست، نمیتونست باشه. این تازه شروع مسیر طولانی رابطه اشون بود.

"دانش اموزان عزیز جهت تحویل گرفتن ناهار لطفا به سلف خوابگاه مراجعه فرمایید."

با شنیدن صدای سرپرست لی کتابش رو بست و مشغول مرتب کردن وسایلش شد.
خوشحال بود که بالاخره شیفت چوی تموم شده و قرار نیست تا دو روز دیگه ریخت نحثش رو تحمل کنه.
خودکارش رو روی کتابهاش گذاشت و بالاخره از مخفی گاه دوست داشتنی اش بیرون اومد.
پله هارو تند تند پایین اومد و سرکی به کریدور سمت چپی کشید. در اتاق بک باز بود ولی از اینجا نمیتونست داخل اتاق رو ببینه. بیخیال پیدا کردن بک شد و سمت اتاق خودش حرکت کرد، هنوز دستش سمت دستگیره در نرفته بود که در باز شد و کیونگسو جلوش ظاهر شد.

کیونگ بعد از بستن در دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید سمت سلف.
_هی چته؟ میخوام برم تو اتاق کار دارم.
دوست بی حوصله اش بدون رها کردن دستش در سلف رو باز کرد و کشیدش داخل.
_هان اعصابش خط خطیه باز امتحانش رو خراب کرده و داره میپره به همه، پات برسه تو اتاق دعوا درست میکنید حوصله ندارم تو این وضعیت و درس و کوفت شماهم دعوا کنید.

به محض اینکه وارد سلف شد بک رو کنار هم اتاقی هاش پیدا کرد که پشت میز سمت چپی انتهای سلف نشسته بود. لحظه ای چشم تو چشم شدن و بک با لبخند کمرنگی دوباره سرش رو برگردوند سمت دوستهاش.

از وقتی چشمش به بک افتاده بود دیگه نفهمیده بود کیونگسو چی گفته فقط تا اونجایی رو متوجه شده بود که هان باز گند کشیده به برگه امتحانش که البته چیز عجیبی نبود این کار همیشگی اون اشغال بود.
تقریبا مطمئین بود که اگه به کیونگ بگه متوجه حرفهاش نشده اون فسقلی میز رو میکوبه توی سرش پس فقط بیخیال شد.

This isn't the endDonde viven las historias. Descúbrelo ahora