_میشه هویج ها رو خرد کنی؟
چان دستاشو با حوله خشک کرد و نشست پشت میز.
_اره.
هویج های شسته شده رو جلوی چان گذاشت و برگشت سراغ کار خودش.
_این چند روز کلا غذا نداریم؟
چان حین مشغول شدن پرسید.
_نه سایت قفله، نمیشه رزرو کرد.
_هووم، دیگه چیزی نمیخوای خرد کنم؟
بک سبد پیازچه ها رو برداشت.
_اینا رو هم خرد کن لطفا.
بیست دقیقه بعدی به اشپزی گذشت و چان حالا داشت ظرفهایی که حین کار کثیف شده بودن رو میشست.
تصویر رو به روش چانیولی بود که داشت با پیش بند آبی و دست کش های زرد ظرف میشست.
واقعا کار خونه برای مردهایی با هیکلهای درشت مثل چانیول دو برابر جذابیت محسوب میشد.
چشماش تغییر سایز دادن و سریع به پشت برگشت.
الان به چان گفته بود جذاب؟!
وای بک بدبخت شدی.
تو سرش داد زد و سریع از اشپزخونه بیرون رفت.
وارد اتاق نیمه مشترکشون شد و چند تا نفس عمیق پشت هم کشید.
این درست نبود.
اصلا درست نبود.
اینده این داستان اصلا قشنگ به نظر نمیرسید.
با صدای تلاشهای ناموفق چان برای پایین دادن دستگیره در سمتش حرکت کرد و بازش کرد.
چان با دستهای پر از ظرف وارد اتاق شد.
_بالاخره تموم شد.
بعد از چیدن ظرفها سر جاشون گفت و دراز کشید رو تشکش.
_واقعا غذا درست کردن وقت میبره ها.
چشماش رو باز کرد و رو به بک که همچنان وسط اتاق ایستاده بود گفت.
_بیا بشین چرا وایسادی؟
بک سمت تشک خودش راه افتاد و سعی کرد فعلا به چیزای دیگه فکرنکنه و فقط منتظر آماده شدن شام باشه.
_ نظرت چیه فیلم ببینیم؟
چان پرسید و سمت بک به پهلو شد.
_چه فیلمی؟
_نمیدونم چه ژانری دوست داری؟
بک کمی فکر کرد.
_ ترسناک چطوره؟ مشکلی باهاش نداری؟
_نه خوبه ببینیم.
این همه ژانر چرا ترسناک اخه؟لعنت بهش این پیشنهاد فیلم رو دیگه از کجاش اورده بود؟
_من یه چند تا خوبشو میشناسم بعد غذا یکیشونو انتخاب میکنیم.
چان باشه ای گفت و یه بار دیگه خودش رو به خاطر پیشنهاد مزخرفش لعنت کرد... کاش میتونست به بک بگه فیلم ترسناک جزو نبایدهای زندگیشه ولی حس میکرد اینجوری حیثیتش جلو بک میره.
مسواک و خمیر دندونشو گذاشت توی کمد، لامپها رو خاموش کرد و کلید شب خواب رو زد.
سر جاش دراز کشید وپتو رو تا چونش کشید بالا.
اتفاقات چند ساعت پیش باز تو مغزش پلی شد.
دوتایی شامی که با هم درست کردن رو خورده بودن و بعد هم فیلمی که چان رسما هفتاد درصدشو ندیده بود...
به جای فیلم زل زده به دیوار و وانمود کرده بود که داره میبینه. البته که بک چند بار مچش رو گرفته بود و یکم هم بهش خندیده بود ولی چیزی نگفته بود.
YOU ARE READING
This isn't the end
Fanfictioncouple: chanbaek genre: romance, angst, drama, smut خوابگاه... ویرانه ای با دیوارهای سرد و بی روح که هرگز وعده عشق را نمیدادند. چه کسی گمان میبرد که عشق در پس گورستان سرد اتاقهای ان ویرانه جوانه بزند؟ ویرانه ای که چون ناظری عبوس، در سکوت تنها ش...
