_یول بیا بریم سالن اصلی.
کیونگ درحالیکه فقط سرش رو از بین در داخل اورده بودگفت.
_چی شده؟
_نمیدونم...مسخره بازی جدید، کلاسهای فوق برنامه گذاشتن برای بچههای خوابگاهی همه هم اجباری باید شرکت کنن.
هوفی کشید.
حوصله این یکی رو دیگه نداشت.
در کمدی که داشت با قفلش کلنجار میرفت رو رها کرد و سمت یخچال حرکت کرد.بطری ابش رو برداشت، چند قلوپ ازش خورد و راه افتاد سمت سالن اصلی.
کل بچهها داخل سالن جمع شده بودن،اولین جای خالی ای که کنار کیونگسو پیدا کرد نشست.
نیاز نشد زیاد منتظر بمونه چون کمتر از ده دقیقه بعد دو مرد غریبه همراه سرپرست چوی وارد سالن شدند.
بعد از سخنرانی کوتاه چوی و ارائه توضیحات لازم درباره کلاسها ونحوه برگزاریشون حالا نوبت به معرفی اون دو غریبه رسیده بود.
_ سلام به همگی عصرتون بخیر. من جومینهو هستم استاد طراحی، امیدوارم بتونیم لحظات خوبی رو کنار هم سپری کنیم.
مینهو مردی بود با قد نسبتا بلند، یه عینک گرد و موهایی که برای یه مرد تقریبا بلند محسوب میشدند. کت و شلوار قهوهای همراه پیرهن کرم رنگ زیرش استایل معقول و در خور یک استاد رو براش تداعی میکرد.
_سلام مجدد کیم جونگین هستم و قراره روی مهارتهای کامپیوتری شما کار کنم امیدوارم برای همگی مفید واقع بشه.
جونگین با موهای قهوهای و سوییشرت بیسبالی مشکی استایل اسپرت تری نسبت به آقای جو داشت و انگار کنار اومدن باهاش راحتتر بود.
_شما میتونید داخل هر دو کلاس یا فقط یکی از کلاسها به انتخاب خودتون شرکت کنید ولی نمیتونید از زیرش فرار کنید و هیچ کدوم رو ثبت نام نکنید.
صدای همون سرپرست نفرت انگیز بود که داشت گوشهاش رو خراش میداد. چان حتی نمیخواست سرشو بالا بیاره و نگاهش کنه.
به زمین چشم دوخته بود که با شنیدن اسمش از دهان چوی با تعجب و اخمی از روی نفرت سرش رو بالا آورد.
_پارک چانیول.
درحالی که به چان خیره شده بود با یه لبخند محو از دونستن دلیل اخم اون پسر تصمیمش رو اعلام کرد.
_تو مسئول ثبت نام بچهها هستی.
چان سکوت کرد ولی اون چوی لعنتی هنوز منتظر جواب بهش خیره شده بود.
_متوجه شدی پارک؟
میدونست این مردک فقط دنبال بازی روانیه و اگه چیزی که میخواد رو بهش نده همچنان پاپیچش میشه، مثل الان که از بین این همه آدم دست گذاشته بود روی چان.
_بله آقای چوی.
صداش جوری بود انگار یکی با چوب وایساده بود بالا سرش که جواب بده و واقعیت هم چندان متفاوت از این تصور نبود.
اقای چوی راضی از گرفتن جواب کاغذ و خودکاری رو جلوی چان گذاشت.
به اجبار کاغذ جلوش رو برداشت و با یک خط به دو قسمت تقسیمش کرد.
بچهها به ترتیب اسم و کلاس موردنظرشون رو بهش اعلام میکردن و چان اسمها رو داخل ستون کلاس مربوطه یادداشت میکرد.
_بعدی؟
_کیم مین هان.
این اسم لعنت شده.
_ کدوم؟
_کامپیوتر.
با اینکه نگاهش روی برگه بود ولی میتونست پوزخند کثیف هان رو از روی صداش متوجه بشه.
_بعدی؟
_ لی مینجی، طراحی.
_ بعدی؟
_دو کیونگسو.
بدون اینکه اجازه بده کیونگ چیزی بگه اسمش رو وارد ستون طراحی کرد.
_خودم میدونم کیونگ. بعدی؟
_بیون بکهیون.
خودکارش یه لحظه از حرکت ایستاد.سعی کرد بدون تغییر محسوسی داخل صداش سوالش رو بپرسه.
_کدوم؟
بک که درحال بالا پایین کردن برگه اسامی بود با پیدا نکردن اسم موردنظرش ناامید شد.
همین الان هم زیادی مکث کرده بود پس با تردید جواب داد.
_طراحی.
بلافاصله اسم بک رو داخل ستون طراحی وارد کرد و سعی کرد این فکر مسخره که اون اسم داره روی برگه میدرخشه رو نادیده بگیره.
YOU ARE READING
This isn't the end
Fanfictioncouple: chanbaek genre: romance, angst, drama, smut خوابگاه... ویرانه ای با دیوارهای سرد و بی روح که هرگز وعده عشق را نمیدادند. چه کسی گمان میبرد که عشق در پس گورستان سرد اتاقهای ان ویرانه جوانه بزند؟ ویرانه ای که چون ناظری عبوس، در سکوت تنها ش...
