اخر هفته ها روز تمیزکاریشون بود و این دقیقا دلیلی بود که علارغم خالی شدن کل خوابگاه چان همچنان توی اتاق بود.
جارو برقی رو خاموش کرد و مشغول جمع کردن سیمش شد.
بعد از تحویل دادنش به دفتر خوابگاه، برگشت تو اتاق تا وسیله هاش رو جمع کنه.
لباسهای مورد نیازش رو برداشت و توی چمدونش چپوند.
یخچال رو دوباره چک کرد تا مبادا چیزی توش مونده باشه که تا هفته بعد خراب بشه.
نگاهی به کمدش انداخت و وقتی مطمئین شد چیز دیگه ای از وسایل داخلش نیاز نداره قفلش کرد.
صدای تق تقی که از در باز اتاق اومد باعث شد دستش روی کلید ثابت بمونه و نگاهش
سمت در بره.
بکهیون به دیوار کنار در تکیه داده بود و مشخص بود خیلی وقته اونجاست، فقط صدایی ازش درنیومده.
_تو هم میری خونه؟
چان کلیدش رو از داخل قفل بیرون کشید و گذاشت تو جیب پشتی شلوارش.
_ اره داشتم اتاق رو تمیز میکردم به خاطر همین دیر شد.
بک سری به تایید تکون داد ولی همچنان ایستاده بود و این ور اون ور رفتن چان رو تماشا میکرد.
_تو نمیری؟
چان حین بستن چمدونش پرسید.
_نه.
نمیخواست بره؟
بچه ها کل هفته رو روز شماری میکردن تا از این زندان راحت بشن بعد بک میخواست تنهایی بمونه و تبدیلش کنه به زندان انفرادی؟
_چرا؟
بک تکیه اش رو از دیوار گرفت و روی تخت مرتب شده چان نشست.
_حوصله ندارم برم خونه
چان دست از سر وسایلش برداشت و کنار بک جا گرفت.
_چیزی شده؟
همونطور که با پوسته های کنار انگشتش ور میرفت سرش رو به دو طرف تکون داد.
ایده ای که به سر چان زد جوری پروانه های داخل شکمش رو هیجان زده کرد که همشون شروع به پریدن کردند.
_میخوای پیشت بمونم؟
نفس بک تو گلوگیر کرد.
الان واقعا این پیشنهاد رو داده بود؟ اخه برای چی باید میموند؟
_نه مشکلی با تنهایی ندارم، بعدش هم تو همه وسایلتو جمع کردی.
چان دست بک که داشت پوست کنار ناخنش رو از جا میکند گرفت و متوقفش کرد.
_عیبی نداره..حتی میتونی بیای این اتاق بمونی، هم اتاقی هام به خاطر تعطیلات تا اواسط هفته بعد نمیان.
بک به دستش که باز هم تو حصار دست چان گیر افتاده بود نگاه کرد.
_میخوای به خاطر من بمونی؟
سوال بک طوری بود که چان هیچ جوابی نمیتونست بهش بده.
نمیتونست بگه نه، چون بک به وضوح آماده شدنش برای رفتن رو دیده بود.
ولی اینکه بگه اره... یکم زیادی نبود؟
اونا مدت زیادی نبود که همدیگه رو میشناختن روی هم رفته شاید سه ماه میشد.
اگه جوابی نمیداد جفتشون رو معذب تر میکرد.
YOU ARE READING
This isn't the end
Fanfictioncouple: chanbaek genre: romance, angst, drama, smut خوابگاه... ویرانه ای با دیوارهای سرد و بی روح که هرگز وعده عشق را نمیدادند. چه کسی گمان میبرد که عشق در پس گورستان سرد اتاقهای ان ویرانه جوانه بزند؟ ویرانه ای که چون ناظری عبوس، در سکوت تنها ش...
