The Greed

200 31 28
                                    

حال عمومی شاهزاده به مرور رو به بهبود بود.

طبق برنامه ریزی ندیمه جیهیو، ملاقات ها و رسیدگی های مربوط به ولیعهد دوباره به روال قبل ادامه داشت. سان مثل همیشه گوشه اتاق می ایستاد و با چشم و گوش باز افرادی رو که به قصر مرکزی میومدن تا با ولیعهد دیدار کنند رو رصد میکرد. در این میون فرصت داشت تا از زیبایی معشوقش لذت بیشتری ببره. با اینکه اندامش تکیده و رنجور شده بود و گودی زیر چشمش عمیق تر جلوه میکرد، ولی باز هم شکوه و عظمت اون جلوه متعالی در برابر سان پر رنگ تر بود.

حضور در اتاق ملاقات همیشه چالش های زیادی رو برای محافظی که خودش رو چندان درگیر سیاست نمیکرد داشت. کیم جیوونگ همیشه هشیار حالا با غرور کاذبش گوشه مخالف اتاق می ایستاد و با بعضی از صحبت های ملاقات کنندگان اخم میکرد و با بعضی دیگه لبخند میزد. هرازگاهی هم به خودش جرئت میداد و درباره این مسائل با ولیعهد به گفت و گو مینشست. ولی سان بی علاقه و بی رغبت بود. ذهن جنگجو و همیشه بیدارش وقتی جلوه ای از شاهزاده رو میدید به موضوعات دیگه بی میل بود و فقط ترجیح میداد به تحسین و ستایش مشغول باشه. 

خاطره اون شب اسرار آمیز و سنگینی تنی که به جسمش تکیه کرده بود حالا بیشترین قسمت از خاطراتش رو به خودش اختصاص میداد. گرمای تنی که به تنش فشرده میشد و لبی که با ظرافت روی لبانش قرار میگرفت به درد آزار دهنده پایین تنش ختم میشد که باید تا انتهای شب با خوودش به دوش میکشید تا بلکه خلوتی پیدا کنه و خودش رو خلاص کنه. لب هاش هنوز لمس اون پوست شکلاتی رنگ رو به خاطر داشت و بازوانش هنوز به خاطر میورد که چطور برای اون تن قفس ساخته. قفسی که دوست نداشت طعمه ارزشمند و گران بهاش رو رها کنه. 

ولی چوی سان میدونست اون لحظات دوام زیادی ندارن. در ابتدای روز اون دوباره تبدیل محافظی میشد که باید گوشه ای می ایستاد و معبودش رو تماشا میکرد و به انتظار نیم نگاه محبت آمیزی مینشست. هرازگاهی اون نگاه رو دریافت میکرد و باعث میشد لحظه ای دلگرم بشه. ولی وقتی اون نگاه با مردمک خیره کیم جیوونگ تلاقی پیدا میکرد، همه چیز متفاوت تر میشد.

جیوونگ شک کرده بود. عمیقا مشکوک بود که هیونگش اون کسی که فکر میکنه نیست و سان هیچ ایده ای نداشت که چطور میتونه این شک احمقانه رو برطرف کنه. جیوونگ فقط نگاه میکرد بدون اینکه سوالی بپرسه یا چیزی به زبون بیاره و همین جلوی سان رو میگرفت تا بتونه منشا اون سنگینی آزار دهنده رو از روی خودش برداره. کماندار برخلاف اینکه سن کمتری داشت، سریع و حیله گر بود. سال ها زندگی در خانواده ای تاجر و برادر های بزرگ تری که هر کدوم سعی داشتن از همدیگه پیشی بگیرن بهش یاد داده بود که چطور ببینه و بشنوه و نتیجه گیری کنه. و تا زمانی که مدرک مشخصی پیدا نکرده، چیزی رو بروز نده. سان خوب میدونست با کی طرفه. اون پسر همون کسی بود که تا زمانی که کانگ یوسانگ حرومزاده رو به بند نکشیده بود اجازه برگشت به قصر رو به خودش نداد. اگر ماجرای اون شب قرار نبود یه راز باقی بمونه، همه داشتن از ذکاوت جیوونگ حرف میزدن؛ و البته سهل انگاری سان.  

Blue Orchid Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ