The Queen

190 46 12
                                    

The Queen

جیوونگ خبرها رو از قصر امپراطوری آورده بود. 
اون کسی بود که کارای بیرون از قصر یشم رو انجام میداد و جیهیو، ندیمه مخصوص شاهزاده، مسئول غذا و لباس و خوابگاه شاهزاده بود. ولی این مایه تسلی خاطر سان بود که شاهزاده ترجیح میداد اونو کنار خودش نگه داره. این میتونست نشونه روزنه هایی از امید باشه.
وقتی جیوونگ وارد شد و خبر ورود ناگهانی امپراطور به شهر رو داد، انتظار داشت واکنش هیجان زده ای از شاهزاده دریافت کنه. ولی اون پسر حتی سرش رو از کتاب عجیبی که روی میزش قرار داشت بالا نیورد. روی میز و کنار دستش پر بود از ورقه هایی که دایره های عجیب و نمادهای گیج کننده نوشته شده بود و سان نمیتونست ازشون سر دربیاره.
- سرورم؟
جیوونگ میخواست مطمئن بشه شاهزاده خبری که آورده بود رو شنیده.
+ متوجه شدم محافظ کیم. امپراطور تا دوساعت دیگه به قصر نمیرسن و ما هنوز وقت داریم. احتمالا هیاهوی بزرگی توی قصر اصلی به راه افتاده.
- بله قربان. باید بودید و تماشا میکردید. هر کس به سمتی می دوید و-
+ غیر قابل تحمله.
جمله هیجان زده جیوونگ رو قطع کرد و سان تونست رگه های دلخوری رو توی چهرش ببینه. البته برای شاهزاده همچین چیزی حائز اهمیت نبود.
+ به لطف قصر یشم، ما از صداهای آزار دهنده دوریم و میتونیم از آرامش لذت ببریم.
همین موقع بود که ندیمه وارد شد. تعظیم کاملی انجام داد. اینبار شاهزاده سرش رو بالا آورد و منتظر موند تا اون زن حرفش رو بزنه.
- سرورم، از قصر امپراطور پیغام فرستادن که امشب جشن بازگشت امپراطور در سرسرای قصر برگزار میشه و انتظار میره شما هم به عنوان پسر دومشون حضور داشته باشید.
شاهزاده دوم چند بار پلک زد.
+ پیغام از قصر اصلی بود؟
- ندیمه شخص ملکه پیغام رو رسوندن سرورم.
گره کوچکی ابروهای شاهزاده رو بهم متصل کرد. باقی مونده نفسش رو از ریه هاش خارج کرد. 
+ ممنونم. میتونی سر کارت برگردی. نقاشی ها و هدایایی رو که از قبل آماده کردم رو هم حاضر کن. 
جیهیو تعظیم خروج رو انجام داد و در اقامتگاه پشت سرش بسته شد. 
سان لحظه نگاهش رو از شاهزاده برنمیداشت. برای اینکه بتونه اپن پسر رو یاد بگیره و جایگاهش رو تثبیت کنه باید اونو مطالعه میکرد. نگاهش رو میخوند، معنی نفس هاشو درک میکرد و صدای قدم هاشو به خاطر میسپرد. شاید اینطوری میتونست جایگاهی توی ذهن شاهزاده برای خودش پیدا کنه.
شاهزاده برای چند لحظه نگاهش رو به گوشه نامعلومی دوخت. سان با این نگاه آشنایی پیدا کرده بود. در طول روز ممکن بود شاهزاده دقیقه ها توی افکار خودش غرق بشه و سان وقتی متوجه میشد مدت زیادی گذشته، با کلمه کوتاهی اونو به خودش میورد. شاهزاده هیچوقت تشکر نمیکرد، فقط به ادامه کارش مشغول میشد؛ انگار نه انگار که دقایق قبل رو در این دنیا حاضر نبوده. و حالا باز هم سان میتونست غوطه ور شدن نگاهش رو داخلش ظرف بی پایان افکارش ببینه. 
به جیوونگ اشاره داد که کنارش بایسته. جیوونگ میخواست دلیلش رو بپرسه ولی سان بهش اشاره داد که ساکت بمونه و جیوونگ متقابلا اطاعت کرد.
چند دقیقه به همین شکل گذشت تا در نهایت سان صلاح دونست که شاهزاده رو صدا کنه.
- سرورم؟
شاهزاده به خودش اومد و نگاهش رو سمت سان چرخوند. این اولین بار بود که سان تونست کلمه ای رو از نگاهش بخونه؛ اضطراب. شاهزاده بلافاصله سرش رو چرخوند و سان تونست چهره ملامت گرش رو ببینه. چهره شاهزاده مثل پرده کنار افتاده ای شده بود که رازی رو که نباید نشون داده بود. اجازه داده بود محافظ نامحبوبش نگاهش رو بفهمه.
از جاش بلند شد و ترجیح داد آماده بشه. ابریشم آبی روشن با طرح های جفت حواصیل نر و ماده که با نخ نقره روی آستین ها و پشت لباسش زردوزی شده بود. ندیمه کمکش کرد کمربند مخصوص خانواده سلطنتی رو ببنده و برای اولین بار، سان شاهزاده رو در حالی که کلاه پوشیده بود تماشا میکرد. پوست صاف و چهره تراشخورده پسر روبروش جزئیات بهتر و دقیق تری رو بهش نشون میداد. انحنای تیز خط فک و پیشونی بلندش چیزایی بودن که از قبل متوجهشون نشده بود.
وقت رفتن فرا رسید.
سان و جیوونگ شونه به شونه همدیگه پشت سر ندیمه که هدایا رو حمل میکرد و شاهزاده حرکت میکردن. فانوس های زینتی جدید جای جای قصر مرکزی آویخته شده بود و سینی های غذا در رفت و آمد بودن. با ورود شاهزاده به سرسرای اصلی و قدم گذاشتن به راه سنگ فرشی که به پله های ورودی تالار قصر منتهی میشد، همهمه ها رو به خاموشی رفت. امپراطور، ملکه و دو برادر شاهزاده پشت میز طویلی که بالای پله ها چیده شده بود نشسته بودند. نگاه درباریان و وزرایی که کنار راه سنگ فرش هر کدوم جلوی میز خودشون جا خوش کرده بودن به سمت شاهزاده برگشت. پسر دردسر ساز به جشن اومده بود.
شاهزاده با اقتدار همیشگی، بدون اینکه چیزی بگه به سمت جایگاهش قدم برداشت. نگاه تحسین برانگیز امپراطور، پسر دومش رو برانداز میکرد و سان میتونست برق افتخار رو توی چشمای اون مرد ببینه‌.
شاهزاده وویونگ تعظیم کاملی جلوی امپراطور به جا آورد و بعد از ندیمه خواست که جلو بیاد.
ندیمه اولین نقاشی رو با احترام و احتیاط جلوی امپراطور گذاشت.
+ دسته انبوهی از گل های ارکیده آبی، برای آرزوی طول عمر امپراطور.
شاهزاده بلند به زبون اورد و بعد از اون درباریان برای امپراطور آززوی سلامتی کردن. ندیمه نقاشی دوم رو جلوی ملکه گذاشت.
+ گلدان ارکیده آبی انبوه، به امید پایداری زیبایی بانو ملکه.
درباریان بلافاصله تکرار کردن‌. لبخند خشک و بدون محبت، تنها جوابی بود که شاهزاده از ملکه دریافت کرد.
رو به ولیعهد چرخید. نقاشی سوم رو خودش از ندیمه گرفت و‌به ولیعهد تقدیم کرد.
+ تازه ترین ارکیده های آبی، برای شکوه و تعالی عالی جناب ولیعهد.
ولیعهد متقابلا از جاش بلند شد و نقاشی رو از برادر کوچک ترش گرفت و با نگاه حاکی از تحسین اون شاهکار رو برانداز کرد. همین نگاه کافی بود تا گوشه های لب شاهزاده کمی بالا بره و برق رضایت توی چشماش پدید بیاد.
نقاشی آخر متعلق به شاهزاده جونگهو بود.
+ و دسته غنچه های ارکیده آبی، برای هوش و ذکاوت شاهزاده سوم که در گذر زمان به نبوغ میرسه.
شاهزاده سوم از پشت میز بلند شد و با احترام نقاشی رو به دست گرفت. با نگاه تند مادرش بلافاصله پشت میز برگشت ولی میشد برق رضایت از تعریف رو توی نگاهش دید.
این اولین بار بود که سان میتونست محافظ شاهزاده سوم رو ببینه. کانگ یوسانگ، سال ها وظیفه محافظت از شاهزاده کوچک رو برعهده داشت و حالا سان میتونست نگاه خالی از زندگیش رو توی چشماش ببینه‌. اون پسر رو هیچوقت توی جمع محافظین ندیده بود و شایعات زیادی دربارش به گوش میرسید.
شاهزاده میانی کنار ولیعهد جا گرفت و سان و جیوونگ هر دو پشت سرش ایستادن. از اونجا میتونستن به خوبی مکالمات رو رصد کنن. میون جمعیت درباریان، عدم حضور فرمانده سونگ کاملا مشخص بود.
+ فرمانده سونگ نیومده؟
وویونگ از ولیعهد پرسید. 
- اونو به ماموریت فرستادم. تا فردا باید برگرده.
+ ولی هیونگ-
- به هیچ کس بیشتر از اون برای پیگیری ماجرای سوقصد به تو اعتماد نداشتم. به گیر انداختن مجرم نزدیکیم وویونگ‌.
وویونگ کاملا به سمت ولیعهد چرخید.
+‌ نیاز نبود انقدر در موردش سخت گیری به خرج بدی هیونگ.
امپراطور بهشون اجازه خوردن و نوشیدن داده بود و درباریان مشغول بودن. سان میتونست نگاه سنگین ملکه رو روی وویونگ حس کنه. به آرومی نگاهش رو چرخوند. ملکه با آتش شعله ور درون چشماش، نارضایتی از مکالمه پسر بزرگش با شاهزاده دوم رو نشون میداد. هرازگاهی با لبخند حرف امپراطور رو تایید میکرد ولی کاملا مشخص بود که توجه عمده‌ش به اون دو نفر معطوف شده.
- فرمانده سونگ از پسش برمیاد وویونگ‌. نباید اجازه بدیم هر کاری دلشون میخواد انجام بدن. تو برادرمی، حتی اگر مادرامون متفاوت باشن ما هنوز یه خون مشترک از پدرمون داریم.
شاهزاده لبخند زد و ظرف سفالی مخصوص مشروب رو با دو دست سمت ولیعهد گرفت و ولیعهد متقابلا ظرفش رو پر کرد. وویونگ یه ضرب ظرف رو سر کشید.
+ ولی خودت هم بهتر میدونی ممکنه نتیجه به کجا ختم بشه. نمیخوام ناامیدی تو رو ببینم.
ولیعهد مکث کرد و ظرف رو میانه راه به سمت دهنش پایین آورد. سرش رو سمت مادرش چرخوند. ملکه برای اینکه با ولیعهد چشم توی چشم نشه بلافاصله خودش رو مشغول لذت بردن از غذاهای روبروش نشون داد‌.
- مجرم هر کسی باشه باید مجازات بشه شاهزاده.
نگاه پر حرصش رو سمت وویونگ چرخوند.
- حتی اگر اون آدم بانو ملکه باشه.
ظرف خودش رو سرکشید و روی میز گذاشت‌.
- اون کانگ یوسانگه هیونگ؟
صدای جیوونگ اونو از مکالمه بین ولیعهد و شاهزاده بیرون آورد. بارها بهش گوشزد کرده بود که نباید اونو هیونگ صدا کنه ولی گوشش بدهکار نبود.
- درسته.
جیوونگ کمی به سان نزدیک شد.
- درست میگن که حاضره به خاطر شاهزاده کوچک آدم بکشه؟
سان سرش رو به سمت پسر کناریش چرخوند.
- اون یه محافظه کیم جیوونگ. وظیفشه به خاطر شاهزاده کوچک آدم بکشه.
جیوونگ سرشو به نشونه تکذیب تکون داد.
- منظورم این نبود هیونگ. یعنی... اینو بین سربازا خیلی شایعه افتاده. میگن اگه شاهزاده ازش بخواد، حاضره هرکسی رو که اون میگه بکشه. هر کسی!
سان برای لحظه ای به کانگ یوسانگ نگاه کرد. ثابت و صامت به نقطه نامعلومی روی زمین خیره شده بود. انگار روحش توی این دنیا وجود نداشت.
- من در مورد اون اطلاعاتی ندارم کیم جیوونگ و علاقه ای هم به دونستن دربارش ندارم.
جیوونگ شونه بالا انداخت. سان چشم غره ای بهش رفت و جیوونگ مجبور شد خودش رو جمعو جور کنه. به لطف اون پسرک احمق بقیه مکالمه شاهزاده و ولیعهد رو از دست داده بود.
امپراطور ظرف شراب خودش رو بالا برده بود و به تبعیت از اون بقیه درباریان هم همین کار رو انجام دادن. بعد از ارزوی سلامتی و برکت برای امپراطوری چوسان، درباریان، شاهزاده ها و ملکه بعد از امپراطور نوشیدنی هاشون رو نوشیدن و دوباره همهمه ها از سر گرفته شد.
- تو چطور هیونگ؟ اگه شاهزاده ازت بخواد حاضری واسش آدم بکشی؟
سان برای چند لحظه مکث کرد. واقعا حاضر بود اینکارو کنه؟

Blue Orchid Where stories live. Discover now