The Crown Prince

192 46 21
                                    

برف میبارید.

سه روز متوالی بود که ابرهای سیاه تصمیم گرفته بودن ببارن و این طلسم منحوس رو روی اون سرزمین آوار کنن. برف میبارید و هر دو محافظ مخصوص قصر یشم لحظه ای پلک روی هم نذاشته بودن. همه نگهبانان میدونستن. برف بی صدا میومد و سایه ها رو با خودش میورد. برف میومد تا اطرافش رو داخل سکوت غرق کنه و سکوت، سکوت اون موجودی بود که بی صدا دستشو دور گلوی قربانیش حلقه میکرد و نفس هاشو به شماره مینداخت. برف با خودش مصیبت به بار میورد.

و اون روز، مراسم اعلام ولیعهد جدید بود.

روال معمول اعلام ولیعهد و تاجگذاری با جشن شروع میشد و پایکوبی تا هفت روز ادامه پیدا میکرد. اواسط بهار، وقتی شکوفه های گیلاس خودنمایی میکردن و باغ ها از عطرشون سرمست میشد، این جشن مثل یه شروع دوباره بود؛ یه شکوه نفرین شده.

ولی حالا نه خبری از شکوفه گیلاس بود و نه عطر مست کنندشون. بوی چوب سوخته و شاخه های لخت و یخ زده اون مراسم رو به پایکوبی مردگان تبدیل کرده بود.
ملکه از حضور امتناع میکرد. شایعه های شوم "مرگ ولیعهد به خاطر شاهزاده میانی" دهن به دهن توی قصر میپیچید و سان خوب میدونست ملکه چقدر تلاش کرده تا اعضای قصر رو نسبت به شاهزاده دلسرد کنه. داستان از ابتدا با یه جمله شروع شده بود ولی کلاغ های داستان رسون هربار پیچش جدید بهش میدادن؛ دشمنان شاهزاده میانی از اینکه نتونستن بیرون از قصر اونو سر راه بردارن عصبانی شدن و با کشتن ولیعهد میخواستن نشون بدن که هرجور شده کار خودشون رو میکنن". وقتی این داستان به گوش جیوونگ و سان رسید، خودشون رو مجبور کردن جلوی ندیمه سوهی لبخند خشک و خالی بزنن تا توی خندش همراهی کنن. هان سوهی معتقد بود اینا چرند محضه. ولی اون دونفر خوب میدونستن این داستان خیالی چقدر میتونه واقعی باشه.

وقتی فرمانده اخبار تصمیم امپراطور رو برای شاهزاده آورد، سان تونست انقباص نامحسوس فک تراش خوردش به هم رو ببینه. ولی در مقابل شاهزاده مخالفتی نکرد. نفس عمیقی گرفت و از فرمانده خواست همه چیز جوری که امپراطور در نظر داره پیش بره.

از اون شب و تا زمانی که شاهزاده بیدار شده بود مکالمه مهم دیگه ای بینشون رد و بدل نشد. آروم بود و بی صدا از پنجره کنار محل نشستن روزانه به دریاچه بی تلاطم نگاه میکرد. سان میتونست ببینه نگاه خیرش دقیقه ها به نقطه ای خیره میشه و در نهایت مجبور میشه پلک بزنه. ندیمه و جیوونگ خودشون رو راضی میکردن که هنوز اثر اون دارو باقی مونده و هر ازگاهی سان رو مورد سرزنش قرارمیدادن. ولی سان میدونست این اثر دارو نبود. یه چیزی تغییر کرده بود. چیزی که سان نمیتونست ببینه تغییر کرده بود و میتونست حس کنه این تغییر قراره بهای سنگینی داشته باشه. این سکوت خوشایند نبود.

صبح مراسم قصد داشت به ندیمه جیهیو داخل پوشیدن لباس شاهزاده کمک کنه ولی اون قبول نکرد. سوهی کمکش میکرد و تنها شانسش برای پرستیدن صبحگاهی اربابش رو از دست داده بود. وقتی شاهزاده از استراحتگاهش بیرون اومد، شکوه تازه ای پیدا کرده بود. ترکیب قرمز و طلایی پوست شکلاتی رنگش رو تیره تر نشون میداد و جذابیت تازه ای بهش می بخشید. موهای کوتاهش پشت سرش جمع شده بودن و سان میتونست خط فک تیز و تراش خورده ش رو ببینه.

Blue Orchid Where stories live. Discover now